أَلا إِنَّهُ الْباقي حُجَّةً وَلاحُجَّةَ بَعْدَهُ
معنی حجت
"حجّة" يعنی برهان و دليل. لغت "حجّة" از "حجّ" میآید؛ يعنی قصد كردن و برهان آوری. مصدر حجه؛ احتجاج است. احتجاج یعنی برای چیزی دلیل و استدلال آوردن.
امام عصر عجلاللهتعالیفرجه، آخرین حجت
در خطابه غدیر داشتیم:
أَلا إِنَّهُ الْباقي حُجَّةً وَلاحُجَّةَ بَعْدَهُ
بنابر وعدهی قرآن کریم و روایات معصومین علیهمالسلام، امام زمان علیهالسلام ظهور کرده و حکومت خواهند کرد. این تعبیر پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله که میفرمایند: هیچ حجتی پس از او نیست. و این آیه شریفه در قرآن کریم:
رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَ أَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْن
این آیه دلیل بر رجعت است، زیرا بیان گردیده که دوباره ما را زنده میکند و میمیراند. نشان میدهد که در رجعت، ائمه علیهمالسلام میآیند.
به چه معناست؟ و چگونه با هم جمع می شوند؟ این تعبیر به عنوان حجت، دلالت بر امامت و مسئولیت داشته و نظری به رجعت دیگر امامان علیهم السلام ندارد، زیرا آنان حجتهای پیشیناند که دوباره خواهند آمد.
مثلاً حضرت عیسی علیهالسلام که یکی از حجتهای قبلی هستند، وزیر آن حضرت میباشند. در این مورد روایات قطعی بیان شده است:
يُصَلِّي خَلْفَهُ رُوحُ اللَّهِ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ
حضرت عیسی روح الله می آید و پشت سر ایشان نماز می خواند
اتفاقاً یکی از بشارتهای مسیحیان هم همین است که پسر انسان یا حضرت عیسی علیهالسلام به عنوان مصلح و ناجی میآید. ولی حضرت عیسی علیهالسلام حجت مستقل نیستند. حجت بودن ایشان تحت حجیّت امام زمان علیهالسلام میباشد. حتی اگر امیرالمؤمنین و امام حسین علیهماالسلام هم تشریف بیاورند، حکومت، به نام امام عصر علیهالسلام است. وقتی حضرت ظهور کنند و در امتداد آن قیامت پدید آید. ایشان آخرین نفر تشکیل دهندهی حکومت جهانی خدایند.
بنابراین اگر قرار است تا قیامت، بقیهی ائمه علیهمالسلام رجعت کنند، زیر پرچم حکومت امام زمان علیهالسلام هستند، نه این که حکومت مستقلی داشته باشند، لذا پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم میفرمایند: «آخرین حجت، وجود امام زمان علیهالسلام است و پس از او حجتی نیست.»
معنای حجت الله بودن ائمه علیهمالسلام
اگر بگوییم: امام، برهان خدا بر بندگان است در اینجا لفظ "خدا" تمام معنا را نمیرساند بلکه باید از واژهی "الله" که وسیعتر است استفاده کرد تا الوهیّت را نیز نشان دهد. به عنوان نمونه افعال امام عصر علیهالسلام مانند نماز، أدب، أخلاق و اعتقادات ایشان، اللّه را به ما نشان میدهد.
البته باید بسیار مراقب باشیم! زیرا اگر بگوییم: اینگونه نشان دادن، مانند این است که یک عكس، صاحبِ عكس را نشان میدهد، این گفتار میشود شرک. بنابراین به طور مثال: یک علامت، مفهومی را نشان میدهد؛ امّا بين نشانه و صاحبِ نشانه، هيچ سنخيّتی وجود ندارد. تابلوهای علائم راهنمايی و رانندگی مثال خوبی برای این موضوع هستند. مثلاً وقتی حرف لاتین P را در یک تابلوی دايره قرار داده و بعد يک خط قرمز رويش کشیدهاند؛ يعنی پارك مطلقاً ممنوع است. هيچگونه سنخيّتی بين پارك ممنوع و اين تابلو وجود ندارد؛ امّا اين علامت، آن مفهوم را بیان کرده و نشان میدهد.
عبارت "حجّة اللّه" با عبارات "حجّة الرّب" یا "حجّة الرّئوف" یا "حجّة الغفار" نیز تفاوت دارد. "حجّة اللّه" الوهيّت اللّه را نشان میدهد. وجود امام علیهالسلام برهان است؛ لذا ایشان نورِ عظمت و بزرگی و علم و ستاریت و ... الله را در مثال نشان میدهند. پس امام، حجت الله است؛ یعنی نه لفظ خدا یا پروردگار را بلکه ذات مقدّس ِالله را نشان میدهد.
امام و حجت
در زیارت آلیاسین میخوانیم:
وَ أَشْهَدُ أَنَّ أَمِيرَالْمُؤْمِنِينَ حُجَّتُهُ وَ الْحَسَنَ حُجَّتُهُ وَ الْحُسَيْنَ حُجَّتُهُ
ای امام زمان علیهالسلام! شما را شاهد میگیرم که من شهادت میدهم: امیرالمؤمنین، امام حسن و حسین علیهمالسلام حجّت خدا هستند
همان طور که در معنای لغتِ حجت، صحبت شد، حجت از ریشه "حجج" است که دو معنا دارد: قصد و استدلال. معنای حجت و امام به هم نزدیک هستند؛ حجّت و امام باهم مساوی و مترادف نیستند؛ امّا در مصادیق بسیار به هم نزدیکاند. امام یعنی رهبر، پیشوا و مقتدا. امام را امام میگویند، چرا که مورد توجّه و قصد مأموم است. امام دارای چند معناست:
الف) امام به معنای شاقول بناهاست؛ زیرا صاف شدن دیوار را با آن تنظیم میکنند
ب) معنی دیگر امام، تراز است؛ زیرا کف و سقف را با آن اندازه میگیرند
ج) الگو را نیز امام میگویند
و به فرمودهی خداوند، امامان باید
یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا
باشند. اگرچند نفر جمع شوند و یک نفر را انتخاب کرده و با او بیعت کنند و برای خود امام قرار دهند، امام معصوم را از آن مقام امامت، با آن وسعتی که دارد پایین آوردهاند که در اینصورت مکتب
أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِیكَ لَهُ وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ
به مکتب پادشاهی تبدیل میشود. بهتر است اسم مکتب اهلتسنن را مکتب پادشاهان و خلفا بگذاریم؛ چراکه اینها فقط یک قسمت از صدها قسمت مسؤلیّتی را که امامان دارند، پذیرفتهاند. امام در تمام امور مانند عبادات، امور اجتماعی، امور حکومت، اقتصاد و... حجّت بوده و در تمام ابعاد معصوم است؛ چرا که "یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا" است.
انواع برهان
دو نوع برهان را میتوان ذکر کرد:
الف) برهان قولی؛ گفتاری است كه خدا را نشان میدهد. علامت خداست، خدا را وصف میكند، اسم خدا را بيان میكند، عظمت و تقوای خدا و أدب نسبت به خدا و وظيفهی بنده را بيان میكند.
ب) برهان فعلی؛ مَثَلها و نمونههای أعلاء هستند و عبوديّت را نشان میدهد. هر شخص در هر زاويهای میخواهد عبوديّت را بفهمد، بايد به وجود ائمّهی طاهرين علیهم السّلام نگاه و رجوع کند. لذاست که حضرت رضا علیه السّلام میفرمايند: «وَ حُجَّتُهُ عَلَى عِبَادِه»
شناخت حجت از طرف خداوند متعال است
امام صادق علیه السّلام میفرمايند:
لَیْسَ لِلَّهِ عَلَی خَلْقِهِ أَنْ یَعْرِفُوا قَبْلَ أَنْ یُعَرِّفَهُمْ، وَ لِلْخَلْقِ عَلَی اللَّهِ أَنْ یُعَرِّفَهُمْ ، وَ لِلَّهِ عَلَی الْخَلْقِ إِذَا عَرَّفَهُمْ أَنْ یَقْبَلُوهُ[1]
پیش از آن که خدا خود را به مردم بشناساند، برای خدا بر مردم واجب نیست که او را بشناسند. برای مردم بر خداست که خود را به آنان بشناساند و هرگاه خودش را شناساند، برای خدا بر مردم است که او را بپذیرند
مردم نمیتوانند به سوی خدا شناسی حرکت کنند. حتّی امامت، ولايت و نبوّت هم همينگونه است. در دعای زمان غيبت كبری میخوانيم:
اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي نَفْسَكَ، فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي نَفْسَكَ، لَمْ أَعْرِفْ نَبِيَّكَ؛ اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي رَسُولَكَ، فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي رَسُولَكَ، لَمْ أَعْرِفْ حُجَّتَكَ؛ اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي حُجَّتَكَ ، فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي حُجَّتَكَ، ضَلَلْتُ عَنْ دِينِي [2]
تمام استدلال روی "حُجَّتَكَ" است كه در اين دعا از خداوند درخواست میکنیم که:
خدايا! خودت را به من بشناسان.
خدايا! رسولت را به من بشناسان.
خدايا! برهان خودت را به من بشناسان.
لذا ما باید زمینه را برای دریافت معرفی خداوند متعال فراهم کنیم. این بر خداست كه حجّتهایش را به ما معرّفی كند؛ ولی وظيفهی ما این است که وقتی خدا معرّفی كرد، بپذيريم. معرّفی امام رضا علیهالسّلام از حجّة، معرّفی خداست، پس باید بپذیریم.
راهِ شناسایی امام علیهالسّلام
به یک معنا، امکان ندارد ما بتوانیم كلاس امامشناسی تشكيل بدهيم؛ اما باید در جهت شناخت امام، با مراجعه به قرآن کریم و احادیث معصومین علیهمالسلام بکوشیم. اگر میخواهيم دربارهی شناخت امام، معرّفی خدا را بپذيريم، باید به حديث امام رضا علیهالسّلام رجوع کرده و به آن استناد كنيم. وقتی در دعای زمان غیبت به خداوند متعال عرض میکنیم: خدايا! خودت را به من بشناسان، به دو نكته باید توجّه داشته باشیم:
الف) ما نمیتوانيم خدای متعال و پيامبر و امام علیهمالسّلام را بشناسيم بلکه خدای متعال بايد خودش، خودش را به ما معرّفی كند.
ب) شناسايی از بالا به پايين است و نه از پايين به بالا. در واقع این امام نيست كه خداوند را به ما معرّفی میكند؛ بلکه خداوند است كه امامش را به ما معرّفی کرده و آنگاه ما میبينيم که امام، برهان وجود اوست و این أمر، شناختِ ما را تقويت میکند. یعنی در شناسايی اوّليه، خداوند، پيامبراکرم صلیاللهعلیهوآله، امام و حجّت را به ما معرّفی میكند.
واژهی "حجّت" به معنی برهان است که بیان شد هم قولی دارد و هم فعلی؛ نگاهِ امام عصر علیهالسّلام یک برهان برای اللّه است. نماز ایشان یا شمشير زدن و سکوت اميرالمؤمنين علیهالسّلام، صلح امام حسن علیهالسّلام یا بیعت نکردن امام حسين علیهالسّلام و همچنین حديث گفتن امام صادق علیهالسّلام و به زندان رفتن حضرت موسیبنجعفر علیهماالسّلام و به عبارتی ظهور يازده امام و غيبت امام زمان علیهالسّلام، همه برهان است. و لذا وظيفهی ما اين است آنچه كه خدا معرّفی كرده، قبول كنيم و عناد به خرج ندهيم.
معرفت امام
معرفت امام علیهالسلام به دو طریق است: یکی معرفت ظاهری که مربوط به سال ولادت و غیبت صغری و کبرای آن حضرت است و دیگری معرفت اصیل و باطنی که نمونهاش همین فرمایش امام باقر علیهالسلام است که فرمودند:
وَ اللَّهِ یا أَبَا خَالِدٍ! لَنُورُ الْإِمَامِ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ أَنْوَرُ مِنَ الشَّمْسِ الْمُضِیئَةِ بِالنَّهَارِ
این معرفت از طریق باطن است. اگر ما بتوانیم از درون خود، پنجرههای بستهشده بهسوی آشنایی با امام را بازکنیم، نور ولایت وارد قلبمان خواهد شد و خوی و اخلاق آن حضرت را خواهد گرفت و تمام اعمال و عباداتمان به امام علیهالسلام نزدیک میشود. اگر کسی تقوای الاهی را رعایت کند، خداشناس، پیامبرشناس، امامشناس و دینشناس میشود.
والحمدالله ربالعالمین
[1]. الكافي : جلد 1 صفحه 164 ، باب حجج الله على خلقه.
[2]. التوحید (للصدوق) صفحه 412 حدیث شماره 7.