به نام خداوند همه مِهر مِهر وَرز
حافظ خون پیام شهدای ره دین لب گویای من و دیده ی خونبار من است
داغ یک دشت شهید و غم یک دشت اسیر این همه بار گران بر تن بیمار من استسید رضا موید
مکتب عاشوراست و هزار درس نخوانده، هرگوشه و هر ورقش قصهای است که دل سنگ را میلرزاند و راهی برای تامل و تفکر پیش رویمان میگشاید و در میان این همه درد و عشق، در میان این همه از جان گذشتگی و ایثار، در میعادگاه خون و شهادت، در میان اشک کودکان سیلی خورده و سرهای بر نیزه شده قصهی امام سجاد علیهالسلام خود داستان دیگری است که باید جداگانه نوشت.
جوان بیستوسه سالهیِ حسینبنعلی علیهالسلام در ظهر عاشورا تنی تبدار و بیمار داشت. ضعف چنان بر بدن قوی و سالم او غلبه کرد که همگان را به تعجب وا داشت که هیچ کس جز پدر بر راز حکمت خداوند آگاه نبود.
در گرمای کربلا در آتش تب میسوخت. صدای گریه و مویهی زنان را میشنید، صدای سم اسبان، هلهلهی کفار و تنها دعا میکرد.
به خاطر میآورد که سایهی مهربان برادر بزرگترش علی اکبر بر چهرهاش افتاد صورت زیبای برادر از اشک نمناک بود که نمیخواست سجاد علیهالسلام بفهمد که این دیدار آخرین است.
امام سجاد علیهاسلام میخواستند جلوی پای برادر بیاستند میخواستند رخصت بخواهند که قبل از ایشان به میدان روند که ضعف او را از پای در آورد و نفهمید که چگونه برادر بزرگترش به میدان کارزار شتافت و چگونه شبیهترین مردم به رسول خدا کشته شد.
زمانی که پدر و مولایش امام حسین علیهالسلام برای وداع به خیمه گاه آمد مشتاقانه صورت پدر را میکاوید ولی حسین علیهالسلام چشمانش را از او برگرفت چرا که طاقت دیدن لبهای ترک خوردهی فرزند را نداشت.
امام حسین علیهالسلام از خیمه خارج شدند و به میدان جنگ شتافتند صدایشان در دشت نینوا پیچید «آیا کسی هست که از حرم رسول خدا صلواتاللهعلیه دفاع نماید.»
صدای گریهی بانوان حرم بلند شد. دیگر جای نشستن نبود امامش او را به یاری طلبیده بود. تن تبدار خویش را بلند کرد تکیه بر شمشیر، خود را به در خیمه گاه کشید.
اُمکلثوم سلاماللهعلیها روی برگرداند و برادر رنگ پریدهی خویش را در آستانهی فرو افتادن دید و نالهای از ته دل زد و حسین علیهالسلام را متوجه خیمه گاه کرد امام رو به زنان حرم فریاد زد که او را نگه دارید تا زمین از نسل آل محمد خالی نماند. (سوگنامه آل محمد –محمدی اشتهاردی صفحه333)
و تو چه میدانی بر سجاد علیهالسلام چه گذشت که ایشان گرچه در کنج چادر بود ولی میدید که آن ملعون چگونه بر سینهی پدر نشسته و حق را سر میبرد؟ و تو چه میدانی حضرت سجاد علیهالسلام چه کشید زمانی که نالهی زنان حرم و گریهی کودکان هراسان را میشنید و نمیتوانست به یاریشان بشتابد؟
از خدا بیخبران دستهایش را بستند و بر شتری برهنه سوارش کردند بر تن رنجورش زنجیر نهادند و پاهای مبارکش را بر شکم شتر بستند. (امالی شیخ طوسی جلد یک)
اطرافش کابوسی در جریان بود که به کابوس هیچ تب دیدهای شبیه نبود. در میان اسیران و سرهای بر نیزهی عزیزانش میبردندش و تن رنجورش تحمل میکرد و قامت بلندش ایستادهتر از هر زمانی بود که حالا او حجت خداوند بر زمین بود.
و تو چه میدانی تنها امید یک جماعت ولی در زنجیر بودن چه دردی دارد؟ و تو چه میدانی تنها مرد کاروان بودن یعنی چه؟ (ریاض القدس بحدائق الانس جلد دوم)
با عرض تسلیت به آستان مقدّس حضرت حجّت عجلاللهتعالیفرجهالشریف، از خداوند متعال درخواست داریم که جهت تسلای دل امام و مولایمان، فرج حضرتش را نزدیک بفرماید. إنشاءالله
مخاطب ارجمند از شما دعوت مینماییم که مجله الکترونیک ۱۸۴۱ را در صد وهشتمین شمارهاش مطالعه نمایید.
|