به نام خداوند همه مِهر مِهروَرز
از آن عصر خونین که خورشید من بر نیزهها غروب کرد و ستاره کوچکم در میان خاک گرم کربلا آرام گرفت و با خون حنجرش سیراب گشت، دیگر تمام هم و غمم از برای نازدانه تو گشته بود. آخر او در سنین شکفتن بود و من میترسیدم از آن سواران حزب شیطان که این غنچه تو را پر پر کنند. میترسیدم از جان او و زینب را میدیدم که چگونه خود را سپر آن دردانه زهرا میکرد. دیدم که آن بانوی حیدری نسب، تازیانهها را به جان زخمی خود میخرد و من نیز همره او این درد را که میراث کوچههای مدینه است به جان خریدم. ام کلثوم نیز همچون زهرای مرضیه، خود را سپر امام زمانش نمود و سکینه نیز با خطبه حیدریاش تمام پایههای کوفه را لرزاند. تنها در این میان دخت کوچک تو بود که لحظه به لحظه توانش ربوده میشد و گلبرگهایش پر پر میگشت. به خاطر داری آن منزلی را که رقیه از غافله جا ماند و «زجر»، آن شیطان صفت بی رحم چگونه او را کشان کشان به کاروان بازگرداند؟ رنگش پریدهتر از همیشه بود و از شدت ترس بریده بریده گفت: عمه جان! دیگر مرا تنها نگذار... دیگر مرا به دست این قوم مده ... نمیدانم آن لحظه با دیدن این منظره به تو چه گذشت بر بالای نی ...
با عرض تسلیت به آستان مقدّس حضرت حجّت عجلاللهتعالیفرجهالشریف، از خداوند متعال درخواست داریم که جهت تسلای دل امام و مولایمان، فرج حضرتش را نزدیک بفرماید. إنشاءالله
مخاطب ارجمند از شما دعوت مینماییم که مجله الکترونیک ۱۸۴۱ را در صد ودهمین شمارهاش مطالعه نمایید.
|