به نام خداوند همه مِهر مِهروَرز
بچهای که در شلوغی بازار مادرش را گم کرده و هی صدا می زند: مامان... مامان... مامان!
و صدایش کم کم اوج میگیرد... مامان! تند تند راه میرود و همه سو را نگاه میکند. بار هفتم، هشتم ناگاه صدا در گلویش میشکند. جیغ میشود. بغض وجودش را فرا میگیرد و در تلاطم اشک و فریاد، باز می گوید: «مامان!»
پاهایش شُل میشود، دیگر چشمهایش را بسته و فقط جیغ میکشد. مشتهای گره کردهاش را بالا و پایین میبرد. وقتی زانوها دیگر توان مقاومت ندارند، ناگاه قدش میشکند و مینشیند گوشهی دیوار؛ مثل یتیمها، کُنج دیوار پناه میگیرد...
کاش من هم مثل این بچه بودم! (جملهای از امام رضا علیهالسلام در خاطرم میآید که فرمودند: «امام مادر نیکوکار نسبت به طفل خردسال است!») کاش وقتی دست پُر مِهر تُو را از دست میدهم، وقتی در کشاکش دنیا غرق میشوم و چشمم گرم تماشا میشود، نبود تو را حس می کردم. آری فقط "حس میکردم"! من اصلاً یادم میرود تو را! یادم میرود دست پُر مِهرت را که تا چند قدم پیش همراهم بوده و حالا رهایش کردهام. کاش تکان نمیخوردم و همانجا آنقدر تورا فریاد میزدم تا به سراغم بیایی. کاش برای نبودنت میگریستم... کاش عاشقت میشدم!
اما نشد. دستت را رها کردم... رفتم و رفتم تا اینکه عاقبت سرم به سنگ خورد. شکست! صدایش را همه شنیدند جز خودم! تو هم شنیدی. اما خب چه میشد کرد. کسی که خودش را به خواب زده بیدار نمیشود.
خواننده هم اینجا از من میخواهد که اینقدر گنگ نگویم و لااقل مثالی بزنم... مثالش با خودت! به زندگیات نگاه کن! ببین شاید مثالش را پیدا کردی...
با آرزوی تعجیل أمر فرج امام عصر عجلاللهتعالیفرجهالشریف، از شما مخاطبین ارجمند نیز دعوت مینماییم که مجله الکترونیک ۱۸۴۱ را در صدوچهلوسومین شمارهاش مطالعه نمایید.
|