به نام خداوند همه مِهر مِهروَرز
راز داری -- خیلی خصوصی
شخصی بهطور خصوصی درد و دلی را برای خواهرش مطرح میكند و از مشكلات خود سخن میگوید. خواهر هم بهطور خیلی خصوصی حرف را برای شوهرش میگوید. همسر او هم برای مادرش بهطور خیلی خصوصی ماجرا را تعریف میكند و مادر هم برای دختر و به همین ترتیب...
دانشآموزی یك مسألهی مهم خانوادگی را مثل یك راز با دوستش در میان میگذارد. دوستش چون خیلی تعجب میكند، آن را برای مادرش میگوید. مادر فقط از روی وظیفهشناسی ماجرا را برای مشاور مدرسه میگوید، مشاور هم به خاطر مصالح جمعی آن را برای مدیر مدرسه شرح میدهد و...
خلاصه، از نقل این مطالبِ خیلی خصوصی، بیشتر آشنایان در جریان قرار میگیرند. ممکن است كه سالها بعد، بچههای این خانواده را در هیچ مدرسهی خوبی ثبت نام نکنند، از خانوادهی آنها دختر نگیرند، به پسرشان دختر ندهند، پسر آنها جایی كار پیدا نكند و هزاران مشكل در پی افشای آن راز قدیمی پدید آید؛ در حالی كه آن مسأله سالها است كه حل شده و از بین رفته است.

بسیاری از این افراد شاید با نیتهای خیر و فقط برای اصلاح و خیرخواهی، امانت و راز دیگران را به درستی حفظ نكردند و به عبارتی در آن خیانت نمودند. اما میشد به شكلی این راز را پیش خود نگه داشت و آبروی یك خانواده را حفظ كرد و در عین حال با نیت خیر به رفع مشكل پرداخت. مثلاً آن موضوع بدون نام بردن از كسی مطرح شود تا فرد مورد نظر شناخته نشود و امانت او حفظ گردد.
سینهی ما گنجینهای است كه میتواند هزاران امانت ارزشمند یا بیارزش را برای مدتهای طولانی در خود نگهدارد و مأمن مطمئنی برای حرفهای آشنایان باشد. روزی مردی نسبتاً نادار و بیچیز، به خانه رسید و با شادی وارد منزل شد. همسرش از این همه سرور و نشاط او تعجب كرد و پرسید: «چه خبر است كه تو امروز این همه شاد و مسروری و روی پای خود بند نمیشوی؟» مرد گفت: «اگر قول بدهی به كسی نگویی، رازم را برایت فاش میكنم.»
بعد از این كه از زن قول گرفت و تأكید كرد، گفت: «امروز وقتی روی زمین کار میکردم، گنجی ارزشمند پیدا كردم و خیلی خوشحال شدم. ولی به هیچكس نگو. اگر خبرش پخش شود باعث زحمت و دردسر ما میگردد.» فردا كه بعد از كار به خانه آمد از زنش پرسید: «مطلبی را كه دیروز به تو گفتم، به كسی نگفتی؟»
زن در جواب گفت: «برو و خاطرت جمع باشد كه به گلزری و گلپری و اقدس و مهناز و مهین و شهین و خالهقزی و خالهباجی و همهی در و همسایه هر كدام را كه دیدم، جریان را گفتم. اما قسمشان دادم و از آنها قول گرفتم كه مبادا این راز را به كس دیگر بگویند و باعث دردسر ما شوند.
این داستان هر چند بهصورت فكاهی است، اما ماجرای رازداری بسیاری از مردم را حكایت میكند. چنانچه امیرالمؤمنین علیه السلام میفرمایند:
«رازی را كه خود نتوانستهای در درونت نگهداری، توقع نداشته باش كه دیگران آن را نگهدارند.»

|