به نام خداوند همه مِهر مِهروَرز
مهلب بن ابی صفره ازدی
مُهلَب بن ابی صُفرا اهل قبیلهی ازد بود. او فرمانده و جنگجویی نظامی در بیعت با یزید بن معاویه بود. مهلب بن ابی صفره در دوران حکومت امویان والی ولایت فارس بود و در ان جا با جنگ و خون ریزیهای فراوان بر مردم فارس حکومت میکرد.
هنگامی که قیام مختار ثقفی در کوفه رخ داد، زبیر که از دوستان مهلب بود به او برای یاری رساندن به زبیریان پیغام داد. مهلب در ابتدا نمیپذیرفت و ترجیح میداد تنها نیروهای کمکی برای سرکوب مختار به کوفه بفرستد و خود نمیخواست دست از ولایت فارس بر دارد. برای همین ابتدا دعوت زبیر را قبول نکرد.
هنگامی که مختار و یارانش بعد از سرکوبی امویان، به دشمنی جدی برای زبیریان تبدیل شدند، شبث بن ربعی ریاحی، قیس بن اشعث و محمد بن اشعث که هرسه از قاتلین امام حسین علیه السلام در روز عاشورا بودند بر جان خود بیمناک شده و هرکدام جداگانه نامهای برای مهلب فرستادند و از او تقاضا کردند که به کمک زبیریان بیاید تا قیام مختار را سرکوب کنند. مهلب نتوانست درخواست محمد بن اشعث را رد کند بنابراین با لشکری عظیم به بصره لشکر کشید.

سربازان او دو لشکر عظیم پنج هزار نفری با اموال زیاد و شکوه فراوان بود به طوری که مردم بصره تا آن روز این عظمت و شکوه را ندیده بودند.
مهلب مستقیم به سمت کاخ بصره رفت تا با مصعب بن زبیر فرماندهی لشکر زبیریان دیدار کند. نگهبانان قصر که او را نمیشناختند به او اجازهی ورود ندادند ولی او با مصدوم کردن نگهبانان به زور وارد قصر شد و وقتی شرایط جنگ و صحبتهای مصعب را شنید با او بیعت کرد و برای جنگ با مختار به او پیوست.
او در سرکوبی قیام مختار نقش بزرگی داشت و با کمک او، مصعب توانست مختار را شکست دهد. وجود مهلب بن ابی صفره أزدی برای مصعب به منزلهی ابراهیم بن مالک اشتر برای مختار در جنگ با شامیان بود. پس از سرکوبی مختار، مصعب او را جانشین ابراهیم بن مالک اشتر در موصل کرد و همچنان حکومت فارس را به او و خاندانش واگذار نمود. پس از مصعب، مهلب با مروانیان بیعت کرد و به یکی از سرداران بزرگ مروانی تبدیل شد. فرزند بزرگ او یزید بن مهلب نیز از فرماندهان خون ریز گرگان بود. سرانجام هنگامی که حجاج بن یوسف ثقفی به حکومت رسید به علت دشمنی قدیمی که با مهلب و خاندان او داشت دستور داد که مهلب و خاندانش را از دم تیغ گذراندند. مهلب در شهر مرو خراسان کشته و به خاک سپرده شد.
منابع
الکامل فی التاریخ – ابن اثیر- جلد ۴

|