وارد شدن به رواق رو به ضریحت جرئت می خواست. خضوع می خواست و خاکساری! همان چیزی که فقط صدبار اذن دخول خواندن به آدم یاد می داد! البته من هر بار جسارت کردم و وارد شدم، چه کنم که همه امیدم آنجا بود. می آمدم و زل می زدم به ضریحت. خیره خیره نگاه می کردم و می گذاشتم که بندهای دلم، یک به یک بیایند و خودشان را به بست های ضریحت گره بزنند. به خدا که هنوز پاره های قلبم را همانجا، جا گذاشته ام! | |  |