خاطره تبلیغی
به نام خداوند همه مِهر مِهر وَرز
جدال احسن
سال 85 بود. ترم پنجم طراحي صنعتي بودم. اسمم براي سفر حج عمره ي دانشجويي در اومده بود. با يه حال و هواي خاصي رسيديم مدينه.
آخه هواپيمامون موقع نشستن از مسير کمي منحرف شد و نزديک بود دچار حادثه بشه که به خير گذشت.
متأسفانه تعداد زيادي از دانشجوهاي هم سفرم خيلي اهل مطالعات ديني نبودن و اطلاعات دينيشون کم بود.
شب جمعه خيلي دلم گرفته بود، تنهايي رفتم بقيع واسه زيارت؛ که البته در بسته بود و از پشت نرده مردم زيارت مي کردن.
زيارتم که تموم شد اومدم سمت حرم پيامبر صلّي الله عليه و آله و سلّم.

وارد که شدم يه چند خطي بيشتر زيارت رو نخونده بودم که توجه ام به کمي اون طرف تر جلب شد. ديدم حدود بيست تا از بچه هاي دانشگاه دور هم جمع شدن دارن حرف مي زنند و يه مرد حدود 50 سال سن نزديک اونا ايستاده و داره به حرفاشون گوش ميده و اونا رو زير نظر گرفته.
احساسم مي گفت: که سني مذهبه و داره نقشه مي کشه يه جوري در ذهن بچه ها شبهه وارد کنه.
زيارت رو ناتمام ول کردم و رفتم نشستم پيش بچه ها. زير چشمي حواسم به اون مَرده بود. آروم آروم نزديک شد.
سلام کرد و گفت: بچه ها شما ايراني هستين نه؟ دانشجويين؟ و نشست و شروع به صحبت کرد.
اول خودش رو معرفي کرد و گفت که استاد دانشگاهِ و ساکن مصر؛ خيلي سريع و با حساب و کتاب رفت سر اصل قضيه.
گفت: بچه ها پيامبر صلّي الله عليه و آله و سلّم رو زيارت کردين؟ از روي مفاتيح زيارت خوندين؟
بچه ها گفتن: خب آره ديگه! اون هم شروع کرد به مطرح کردن شبهات مختلف در مورد زیارت و حدیث و...
خلاصه هي مي گفت و بچه ها هم که تقريباً سواد ديني نداشتن تأييد مي کردن. من چند باري خواستم چيزي بگم ولي ترسيدم کار رو خراب تر کنم.
يه لحظه توي دلم گفت: يا فاطمه ي زهرا! بي بي جان! شما يه عنايتي کنید يه جوابي به اين دشمن شما بدم که نتونه جواب بده و ذهن يه مشت بچه شيعه ي بي اطلاع و ساده رو خراب نکنه. يه دفعه ياد يکي از ماجراها و مناظرات علامه ي اميني با دانشمندان سني افتادم که توي يک سخنراني شنيده بودم.
گفتم: حاضر به مناظره هستين؟ يه سؤال دارم.
با خنده اي تمسخر آميز گفت: بپرس عزيزم. گفتم: راسته که ميگن شما معتقد هستين که هر روايتي در کتاب صحيح بخاري اومده صحيح و درست هستش و به همين دليل بهش "صحيح" ميگيد؟ گفت: آره.
گفتم: آيا حديث من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتة جالية متواتر هست؟ گفت: آره.
گفتم: آيا در نظر شما فاطمه ي زهرا سلام الله عليها برترين زنان اين جهان و بهشت نيست؟ گفت: خب معلومه. برو سر اصل مطلب.
گفتم: عجله نکنید. کمي صبر بد نيست. خدا مي فرمايد: ان الله مع الصّابرين. به نظر شما کسي که امام زمانش رو نشناسه يا با اون بيعت نکنه به مرگ جاهلي نمرده؟ و کسي که به مرگ جاهلي بميره قطعاً بهشتي نيست. درسته؟ با سر تصديق کرد.
گفتم: خب بريم سر اصل مطلب. من فقط يک سؤال از شما دارم، آيا فاطمه ي زهرا عليها السّلام امام زمانش بعد از پيامبر صلّي الله عليه و آله و سلّم رو شناخت و از دنيا رفت يا نشناخت؟ اگه شناخت، امام زمانش کي بود؟
گفت: خب معلومه ابوبکر صديق.
با خنده ي پيروزمندانه اي گفتم: پس چطور در کتاب صحيح بخاري در چند جا نقل شده که فاطمه ي زهرا سلام الله عليها از دنيا رفت در حالي از ابوبکر و عمر که به عيادت ايشان رفته بودند، خشمگين بودند و از اونها رو برگردوند؟ آيا اين رفتار يک مأموم با امامش هست؟
پس حضرت زهرا سلام الله عليها ابوبکر رو به عنوان امام زمان خودشون قبول نداشتن. پس در نتيجه يا بايد به مرگ جاهلي مرده باشن که در اين صورت بهشتي نيستن که اين نيست، يا ..
يه دفعه اي يکي از بچه ها با خنده گفت: يا اينکه امام زمانشون رو شناختن و از دنيا رفتن و امام زمانشون فردي غير از ابوبکر و عمر بوده. که دقيقاً جز اين نبوده.
گفتم: احسنت. خوب جناب استاد دانشگاه جواب بدين. چيزي نگفت و بلند شد که بره.
گفتم: آقاي استاد دانشگاه ببين چقدر شيعه برحق هست که يه الف بچه ي بي سواد مثل من تونست شمايِ استاد دانشگاه رو در بحث شکست بده، برو به فکر آخرتت باش!
رفت و من اشک توي چشام حلقه زده بود که حضرت فاطمه سلام الله عليها چه لطفي به من کردن.

|
تاریخ درج: 26/08/1392 | کد مطلب: 12 | تعداد نظرات: 3 | تعداد بازدید: 2782