حکایت خواندنی
به نام خداوند همه مِهر مِهر وَرز
فیلتری برای حرف زدن!
ده روز محرم را درکربلا بود و وقتی برگشت، همسایه ها برای دیدارش رفتند. وقتی کمی خلوت تر شد، یکی از همسایه ها پیش کربلایی حسین رفت و گفت:
می خواهم مطلبی را برایت تعریف کنم. به تازگی دوستی در مورد تو می گفت: ......
کربلایی حسین کلام او را قطع کرد و گفت: قبل از اين که تعريف کني، بگو ببینم: آيا حرفت را از آن سه صافي رد کردی؟
همسایه گفت: کدام صافی ها؟
کربلایی حسین گفت: اول صافي حقیقت! آيا مطمئني حرفی که می خواهی برای من تعريف کني، درست است و واقعيت دارد؟
همسایه با تردید گفت: نه. من فقط آن را شنيدهام. فلانی آن را برايم تعريف کرده است.
کربلایی حسین لبخندی زد و گفت: امیدوارم که آن را از ميان دومین صافی، که دل خوشیه ، عبور داده باشی؟ یعنی منظورم اینه که من از شنیدن اون حرف خوشحال می شم؟
همسایه سرش را پایین انداخت و گفت: حقیقتش کربلایی، فکر نکنم باعث خوشحالی شما بشه!
کربلایی این بار گفت: بذار درباره ی صافی سوم هم ازت بپرسم. این حرفی که می خواهی برایم نقل کنی، فایده ای هم برای من داره؟
یعنی به درد دنیا و آخرتم می خوره؟

همسایه که حالا دیگه از خجالت سرخ شده بود با لکنت گفت: نه! بعید می دونم.
کربلایی حسین بلند شد و یک استکان چای جلوی همسایه اش گذاشت و به آرامی گفت: خب برادر من، من چه احتیاجی می تونم به این حرف داشته باشم؟
حرفی که نه واقعیت داره و نه باعث دل خوشی می شه و از طرفی فایده ای هم نداره را بهتر است که من هیچ وقت نشنوم و خودت هم فراموشش کنی و برای کسی تعریف نکنی.

|
تاریخ درج: 05/09/1392 | کد مطلب: 3 | تعداد نظرات: 2 | تعداد بازدید: 2529