شیرینی آن حرف
به نام خداوند همه مِهر مِهر وَرز
شیرینی آن حرف
هوا بارونی بود؛ توی ماشین نشسته بودم و داشتم از زیبایی پاییز لذت می بردم. کنار یک کوچه ی خلوت، آقایی روحانی منتظر تاکسی ایستاده بود.
امکان نداشت آن جا ماشینی پیدا بکند. نمی دونم چی شد که یک دفعه دلم خواست سوارش کنم.
یه مدت با خودم کلنجار رفتم تا جلوش ایستادم، مطمئن بودم که سوار نمی شه.
مسیر رو بهشون گفتم و با تعجب دیدم که سوار ماشینم شد.
شروع به صحبت کرد. راجع به شغلم و علاقه مندی هام پرسید و بر خلاف تصورم، ایرادی به ظاهرم نگرفت.
و عجیب آن که شیرین حرف می زد و حرف هاش به دلم می نشست. نزدیک بود به مقصد برسیم که بی مقدمه ازم پرسید اگر یک کتاب بهت معرفی کنم می خونیش؟

اهل مطالعه بودم و بزرگترین سرگرمی ام کتاب بود. با خودم فکر کردم کتابی که اون معرفی کنه خواندن داره. قبول کردم.
تاکید کرد :«قول می دهی کنکوری بخوانی؟» با کمی مکث قبول کردم.
با مهربونی یک کتاب کوچک بیرون آورد و بهم هدیه کرد. به جلد کتاب نگاه کردم نوشته بود«متن و ترجمه خطابه ی غدیر.» پرسیدم:« راجع به چیه؟»
در حالی که از ماشین پیاده می شد خیلی مختصر بهم گفت: «نزدیک غدیره، می خوام این را بخوانی تا بفهمی پیامبرصل الله علیه و آله در غدیر چی فرمودن.»
نگاهم را از جلد کتاب برداشتم و به او که در شلوغی خیابان می رفت نگاه کردم.
...این اولین بار بود که حدیث غدیر را به طور کامل خواندم. حدیثی که فقط ازش یک جمله شنیده بودم ولی توش یه دنیا حرف بود.
|
تاریخ درج: 25/09/1392 | کد مطلب: 6 | تعداد نظرات: 1 | تعداد بازدید: 2476