عطر خوش ارادت
به نام خداوند همه مِهر مِهر وَرز
عطرخوش ارادت
نامش اویس بود و اهل یمن. شترچرانی فقیر بود که با مادر پیر و نابینایش زندگی می کرد. گفته می شود زمانی که رسول خدا صلّی الله علیه و آله وسلم، مبلّغین اسلام را به نقاط دور و نزدیک می فرستادند، توسط علیّ بن ابی طالب علیه السّلام به اسلام گرویده بود.
اویس از شوق دیدار پیامبر می سوخت. تصمیم گرفت با اجازه ی مادر پیرش به دیدار رسول خدا صلّی الله علیه و آله وسلّم برود.
مادر که جز اویس کسی را برای پرستاری نداشت، وقتی شوق فرزندش برای زیارت پیامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم را دید به او اجازه داد و گفت:« فرزندم؛ به دیدار مولایت برو، ولی قول بده مدت زیادی در مدینه نمانی و پس از یک روز بازگردی.»
اویس با شور و شوق دیدار یار به مدینه رسید. باخبر شد حضرت محمّد صلّی الله علیه و آله وسلّم به سفر رفته اند.
اویس یک روز در مدینه ماند و وقتی از بازگشت رسول خدا صلّی الله علیه و آله وسلّم نا امید شد، آخرین نگاه را با بغض به خانه ی گلین پیامبر دوخت و با سختی به یمن باز گشت. هنگامی که حضرت به مدینه بازگشتند فرمودند:«عطر خوشی در کوچه های مدینه پیچیده است.»
عرض کردند: «شتر چرانی از یمن به این جا آمده بود. یک روز در شهر ماند و برای این که مادر پیرش به او تکلیف کرده بود تنها یک روز در مدینه بماند، به شما سلام رساند و بازگشت.»

پیامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم فرمودند:«آری این عطر اویس قرنی است که در شهر پیچیده، هر کدام از شما اویس را دید سلام من را به او برساند.»
و زمانی که از ایشان پرسیدند اویس قرنی کیست پاسخ دادند: «او من را نمی بیند ولی به آیین من ایمان راسخ دارد و در رکاب جانشین بر حقم به شهادت می رسد.»
روزی در جمع یاران، رسول خدا صلی الله علیه و آله سوال کردند که بزرگ ترین آرزوی شما چیست؟ هر کدام از یاران جوابی دادند؛ یکی فرزند سالم خواست و دیگری سرپناهی برای زندگی، هر کدام حاجتی داشتند که بیان کردند.
در آخرپیامبر صلی الله علیه و آله با لبخندی فرمودند: که اگر اویس قرنی بود می دانست که چه آرزویی بکند.
سرانجام مادر اویس از دنیا رفت و اویس به قصد زیارت پیامبر راهی مدینه شد. به دروازه های مدینه که رسید دید بر شهر گرد غم پاشیده اند رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم وفات کرده بودند. اویس بر سر و صورت زد و اشک می ریخت.
وقتی یاران نام او را دانستند جلو آمدند و از او راجع به آرزویش سوال کردند. اویس گفت: «آرزو می کردم پیامبر صلی الله علیه و آله همیشه زنده بمانند و من روزی را نبینم که حجت خدا بر زمین نباشند.»
سال ها بعد اویس در کنار فرات وضو می گرفت که صدای طبل جنگ علی مرتضی علیه السّلام را شنید که به جنگ معاویه می رفتند.
در حالی که لباس رزم می پوشید گفت: «به خدا سوگند هیچ عبادتی نزد من برتر از یاری و پیروی علی علیه السّلام نیست.»
آن گاه برای یاری أمیرالمؤمنین علیه السلام به سوی سپاه علی علیه السّلام شتافت و در رکاب آن حضرت به شهادت رسید.

|
تاریخ درج: 25/09/1392 | کد مطلب: 9 | تعداد نظرات: 2 | تعداد بازدید: 2827