یک اتفاق کوچیک
به نام خداوند همه مِهر مِهر وَرز
یک اتفاق کوچیک
گوشه ی خیابون وایستاده بودم، خیلی عجله داشتم، منتظر بودم تاکسی بیاد. عادت نداشتم شخصی سوار بشم. هرچی چشم می گردوندم، یه تاکسی هم نبود.
ساعت خلوتی بود. مدام به ساعتم نگاه می کردم. یهو یادم افتاد که یه ذکری، صلواتی چیزی بفرستم. چشمامو بستم گفتم امام زمان خوبم به بدیام نگاه نکن، خیلی دیرم شده میشه لطف کنی یه کاری کنی یه تاکسی بیاد؟! چشمامو که باز کردم دیدم یه تاکسی جلو پام وایساده و بوق میزنه.
سوار شدم. یه حال عجیبی داشتم که قابل توصیف نیست. گفتم امام زمان مهربونم! آخه چقدر لطف شما زیاده آدم یه کار به این کوچیکیم ازتون می خواد آنقدر به آدم محبت می کنید وگرنه من که کسی نیستم.
تا مقصد همش داشتم فکر می کردم که روزانه چقدر امام زمان داره به ما عنایت می کنه و ما چقدر غافلیم.
غفلت از یار گرفتار شدن هم دارد از شما دور شدن زار شدن هم دارد
|
تاریخ درج: 30/09/1392 | کد مطلب: 3 | تعداد نظرات: 1 | تعداد بازدید: 2578