توشه ی عمر
به نام خداوند همه مِهر مِهر وَرز
توشه ی عمر
توی پارک رو صندلی نشسته بودم و اطرافمو نگاه می کردم. مناظر طبیعی چشامو بازی می داد. گوشه و کنار پارک، پُر بود از پیرمردانی که سال های زیادی رو پشت سر گذاشته بودن و حالا به این سن رسیده بودند و دیگه وقت استراحتشون بود. استراحت بعد از یک عمر زحمت.
با خودم فکر کردم تو کوله بارشون واسه اون دنیا چی دارن. همون جا واسشون دعا کردم که خدا همشون رو عاقبت به خیر کنه و بهشون سلامتی بده.
یهو با خودم فکر کردم من که دارم واسه اینا دعا می کنم! خودم، باید ببینم که چه توشه ای برداشتم. که چقدر مهیا واسه اون دنیامم.
اگر تا حالا هم به این مساله فکر نکردم از حالا باید به فکر باشم. از همین حالا.
دوباره نگاهم روشون متمرکز شد. لبخند تلخی رو لبام نقش بست. نه؛ نباید نا امید می شدم. خدا خیلی بزرگ و مهربونه. خدا ما رو دوست داره.
تک تک ما رو. وقتی دلمون با خدا باشه، قدمامونم رنگ الهی می گیره. اون وقت کوله بارمون پر از ثوابه.
نگران نیستیم چون خدا رو داریم. باید خوف و رجاء رو توأماً داشته باشیم. هم باید از عذابش بترسیم و از گناه دوری کنیم و هم باید به آمرزندگیش امیدوار باشیم و مطمئن.
وَ هُوَ التَّوّابُ الرَّحیم
|
تاریخ درج: 28/11/1392 | کد مطلب: 13 | تعداد نظرات: 2 | تعداد بازدید: 2371