خدایا هر چی تو می خوای
به نام خداوند همه مِهر مِهر وَرز
خدایا هر چی تو می خوای
یه روز حضرت موسی علیه السلام به خداوند متعال عرض کرد: من دلم می خواد یکی از اون بندگان خوبت رو ببینم. خطاب اومد: به صحرا برو.
اون جا مردی هست داره کشاورزی می کنه.
او از خوبان درگاه ماست.
حضرت اومد دید یه مردی هست داره بیل میزنه و کار می کنه.
حضرت تعجب کرد که او چطور به درجه ای رسیده که خداوند می فرماید: از خوبان ماست؟
از جبرئیل علیه السلام پرسید. جبرئیل عرض کرد: الان خداوند بلائی بر او نازل می کند، ببین او چی کار می کنه.
بلیه ای نازل شد که آن مرد در یک لحظه هر دو چشمش رو از دست داد. فوراً نشست.
بیلش رو هم گذاشت جلوی روش.
گفت: مولای من تا تو مرا بینا می پسندیدی من داشتن چشم را دوست می داشتم.
حال که تو مرا کور می پسندی من کوری را بیش از بینایی دوست دارم.
حضرت دید این مرد به مقام رضا رسیده.
رو کرد به آن مرد و فرمود: ای مرد من پیغمبرم و مستجاب الدعوه.
می خوای دعا کنم خدا چشاتو بهت برگردونه.
گفت: نه.
حضرت فرمود: چرا؟
گفت: آن چه مولای من برای من اختیار کرده بیشتر دوست دارم تا آن چه را که خودم برای خودم بخواهم.

|
تاریخ درج: 31/01/1393 | کد مطلب: 3 | تعداد نظرات: 1 | تعداد بازدید: 2133