گل نرگس
به نام خداوند همه مِهر مِهر وَرز
گل نرگس
از عمق مظلومیت گل های نرگس و از ورای افق های تاریک انتظار، صدایی نوید آمدنت را می دهد.
و شمیم دل انگیز تو را هر صبح جمعه بر گلبرگ های گل های نرگس که در انتظار آمدنت روزهای هفته را پشت سر گذاشته اند می پاشد و آنان را حلم و بردباری اعجاب انگیزی می بخشد و همراه با خود به سوی جمعه ای دیگر می کشاند.
اما....

اما چگونه می توان بر فراق تو طاقت آورد.
تویی که عرشیان و فرشیان از چشمه سار وجود تو آب می نوشند، تویی که سروها در سایه ی قامت سرو مانند تو استوار بر جای می مانند.
تویی که تنها پیمانه ی وجود تو رسالت نبوی، هیبت و جلال حیدری و عصمت و پاکی فاطمی و حلم و بردباری حسنی و شجاعت حسینی و عبادت و مناجات سجادی وآثار باقری و نشانه های جعفری و علوم و معارف کاظمی و حجت های رضوی، وجود و بخشش تقوی و نقاوت نقوی وشوکت و جلال عسکری را در خود جای داد و تویی که با آمدنت سرنوشت تاریخ را رقم می زنی و کشتی جاودانه هدایت را برساحل معنویت و عدالت می نشانی و طبیعی بود که سحاب های آسمان تشعشع آفتاب وجودت را از چشم های ما محروم کنند و صدف ها مروارید جانت را نهفته سازند وقلم ها جوهر وجود تو را بر صفحه تاریخ تراوش نکنند و وجودت را تنها با جوهر سرخ غربت و مظلومیت گل های بوستان آل محمّد صلى الله عليه وآله وسلم در معجم تاریخ ترجمه کنند، که مبادا تو را نیز هم چون دیگر غنچه های تازه شکفته ی بوستان عرشی خدا در فرش پژمرده سازند و طنین دل انگیز تو را در عمق اقیانوس حنجره های خویش غرق نموده و بهار وجودت را با آتش کین خویش خزانی کنند.
اما....
اما ما نیز بال های خود را بی هیچ تحرکی تسلیم آتش انتظار نساختیم و خاک کوی تورا سرمه ی چشمان خویش نهادیم و کوله بار تلاش بر پشت نشاندیم وخشاب رگهایمان رااز قطرات دوباره شکفتن پر ساختیم و در جست و جوی کعبه ی وجودت خود را آماده احرام نمودیم.
و تصویر خود را جز در آینه ی تمام نمای وجود تو دیدن بر خود حرام ساختیم.
و سوزش جگرهایمان را به امید سیراب شدن از زمزم کرامت و رحمت تو التیام بخشیدیم.
و پاهایمان را به امید رسیدن به کوی تو قوت می دادیم وکودکان مان را با رویای تو و زمزمه ی لالایی آمدنت به خواب می سپردیم.
اما....
امادیگر آتش فراق، جان هایمان را شعله ور ساخته است.
دیگر آسمان چشم هایمان را ابرهای غیبت تو بارانی ساخته اند.
دیگر کاسه های صبرمان لبریز شده است.
در حیرتم چرا زمین در خود نمی پیچد؟ چرا بغض آسمان نمی ترکد؟
وچرا عالم از هجران تو فرو نمی ریزد؟
اگرچه قطرات این سوال ها از روزنه ی بام ذهن رسوخ کرده و بر دل می چکد، اما باز هم این راه را ادامه خواهیم داد.
باز هم روزها را به امید جمعه ی آمدنت شمارش می کنیم.
ونرگس های باغچه مان را به امید آمدن باغبان شان نوید می دهیم و بر فراق تو صبر می کنیم.
ودستهای سبز دعایمان را به سوی آسمان دراز کرده و از پشت افق چشم هایمان اشک ریخته و از عمق حنجره های نیمه سوخته یمان برای ظهورت دعا می کنیم.

|
تاریخ درج: 15/03/1393 | کد مطلب: 15 | تعداد نظرات: 0 | تعداد بازدید: 2819