معرفی دشمنان
به نام خداوند همه مِهر مِهروَرز
ابن ابی العوجاء
نامش عبدالکریم و از اهالی بصره بود. در مکه بود که امام صادق علیه السلام را شناخت و هر روز شاگردان و مریدان خود را جمع می نمود وخود را به طریقی به امام صادق علیه السلام می رساند و منتظر می ماند تا بهانه ای به دستش بیاید و ایجاد شبهه کند و امام صادق علیه السلام را به چالش بکشد.
پیشتر ها این کار را با شاگردان حضرت انجام می داد و ضمن مسخره و آزار آن ها در جلوی جمع، افکار کفر آمیز خود را در نزد اطرافیان پراکنده می کرد.
چندین بار در کنار خانه ی خدا با حضرت مناظره کرده بودند و هربار مغلوب کلام امام علیه السلام شده بود. به تازگی پا را فراتر نهاده بود و با حضور در محضر امام صادق علیه السلام گمان می برد می تواند ایشان را مغلوب کند. این بار نیز وارد شد و منتظر ماند تا بحث به آیه ی56 سوره ی نساء رسید که می فرماید.
«كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْنَاهُمْ جُلُودًا غَيْرَهَا» پس از امام صادق علیه السلام پرسید:« در قرآن آمده پوست تان بسوزد پوستی دیگر بر آنها بپوشانیم، گناه پوست جدید چیست؟» امام صادق علیه السلام بدون لحظه ای درنگ پاسخ فرمودند: «پوست دوم همان پوست نخستین است در صورتی که همان پوست نخستین نیست. به عنوان مثال اگر کسی خشت خامی را بشکند و خاک آن را در قالب بریزد این خشت دوم همان خشت اول است ولی خشت اول نمیباشد. همین گونه است بدن انسان.»(1)
يك سال از ماجراى مناظرات ابن ابى العوجا با امام صادق علیهالسلام در مكه گذشت ؛ باز سال بعد ابن ابى العوجا كنار كعبه به حضور امام صادق علیهالسلام آمد؛ يكى ازشيعيان به امام عرض كرد: آيا ابن ابى العوجا مسلمان شده است ؟ امام فرمودند: «قلب او نسبت به اسلام ؛ كور است ؛ او مسلمان نمى شود.»

ابن ابى العوجا به حضرت گفت : «اى آقا و مولاى من به رسم و معمول آئين وطن ؛ به اينجا آمده ام تا ديوانگى و سرتراشى و سنگ پرانى مردم را (كه در مراسم حج انجام مى دهند) بنگرم.» .
حضرت مکالمه را کوتاه کرده و فرمودند:« تو هنوز به سرکشی و گمراهی خود مشغولی و مجادله در مراسم حج روا نیست. اگر حقیقت آن است که ما به آن معتقد هستیم در این صورت ما رستگاریم و اگر حقیقت - در نهی معاد - آن است که تو می گویی پس برای هردو یکسان است. بنابراین ما در هر دو صورت رستگاریم و شما در یکی از دو حالت هلاک می شوید.»(2)
عبدالکریم ابن ابی العوجاء نخست در بصره شاگرد حسن بصری بود ولی اعتقادات عجیبش باعث شد از استاد جدا شود و راهی دیگر در پیش گیرد. او به شهر های مکه و مدینه سفر کرد و سرانجام خود را به کوفه رساند و شروع به انحراف فکری جوانان کوفه نمود. عبدالکریم به شدت مشغول ترویج و تبلیغ تفکر کفر آمیز خود بود و در این راه از هیچ کاری حتی توهین ، دروغ و جعل حدیث کوتاهی نمی کرد.
بسیاری از شبهاتی که او مطرح کرد هنوز نیز در دین سوال می شود. او هنگام مرگ اعتراف کرد که خود به تنهایی چهار هزار حدیث جعل کرده تا حرام را حلال و حلال را حرام کند. سرانجام ابو جعفر محمد بن سلیمان والی کوفه در زمان منصور خلیفه ی عباسی او را دستگیر و به زندان انداخت.
عبدالکریم به او پیشنهاد صد درهم در ازای سه روز مهلت برای زنده ماندن کرد. والی کوفه که مطمئن بود عبدالکریم نقشه برای فرار یا توطئه دارد خواهش او را نپذیرفت و پیش از رسیدن حکم و نظر منصور او را اعدام نمود.
منابع:
(1) شیخ طوسی - الامالی- صفحه 581
(2) کلینی- اصول کافی - صفحه 75-78

|
تاریخ درج: 02/07/1396 | کد مطلب: 9 | تعداد نظرات: 0 | تعداد بازدید: 830