مقاله مناسبتی
به نام خداوند همه مِهر مِهروَرز
روزها و سالها و قرون متمادی است که من یکایک لحظات غربت شما را دیدهام. نه تنها شما بلکه لحظه به لحظه همراه اجدادتان بودم و خون گریستهام.
آخر مگر نه این است که شما حکمت خلقت عرش کبریا هستید؟ مگر نه این است که عالم از برای شما افریده شده و زمین مهریه مادرتان است، پس چرا این گونه غریبانه قدم بر میدارید؟ اینک که شما همچون همیشه آهسته و گریان بر مزار مادرتان آمدید، علی را به خاطر آوردم که چگونه شبها با دلی خونین آرام آرام قدم بر میداشت و خود را به مزار جانانش میرساند تا سفره دل از برای آن چراغ محفل خویش بگشاید و از خانه بی فاطمه بگوید. از آن لحظات سخت فراق و از عروج روح قرآن دم زند. آقا جان! من به چشم خود دیدم که چگونه زهر به جان ختم المرسلین ریختند. من دیدم که حبیب خدا چگونه از شدت ضعف گهگاهی از هوش میرفت و دوباره چشم میگشود. تمام ملائک و عرشیان نگران روح قرآن بودند اما در دیار مدینه از همان لحظاتی که ندای "من کنت مولاه فهذا علی مولاه" طنین افکند، بذر نفاق و کینهی منافقان، همان فراریان جنگ احد، در مدینه کاشته شد و در نهایت خلافت از خانهی وحی ربوده شد.
آقا جان اگر علی بر منبر جدتان قدم مینهاد، من باران خود را همواره جاری میساختم و زمین را امر میکردم تا برویاند و بهشت را بر مردم تجلی میساختم.
اما افسوس از اینکه غبار جهالت مدینه را که نه، تمام اسلام را پوشاند. همه چیز از آن دوشنبهی شوم آغاز شد. آقا من به چشم خود نظاره کردم که هنوز چشمان حبیب خدا به روی هم نرفته بود که شیطان بر منبر ایشان تکیه زد زیرا که میدانست آن زهر جان پیامبر را خواهد ستاند.

آن هنگام که روح قرآن عروج کرد شعله کینه منافقان درِ خانهی مادرتان را سوزاند. من نمیخواهم از ماجرای مادر برایتان بگویم آخر میدانم که نام مادر که به میان میآید قلب شما نزدیک است که از تپش بایستد. پس از مادرتان دیگر رکنی برای علی باقی نمانده بود.
دشمن خوب میدانست که اگر فاطمه برود دیگر علی سپاهی نخواهد داشت. جد بزرگوارتان حسین در کنار عموی تان لحظه به لحظه با غربت پدرشان بزرگ شدند تا آن که ندای "تهدمت والله ارکان الهدی، قتل علی المرتضی" آسمان را لرزاند و بار دگر بیت وحی را ماتم سرا گرداند.
اقا جان امشب همان شبی است که باید از غربت عمویتان گفت. همان امامی که محرم خانهاش، نامحرمش بود. همان که از بعد از واقعهی کوچه، صدای سیلی آن شیطان در گوشش مدام طنین انداز بود. امشب من از بحر آن جگر پاره پاره باید خون بگریم. اصلا نمیدانم که چگونه است که این همه جفا را دیدهام و بر زمین فرو نریختهام؟ آن زمان که ظهر عاشورای ۶۱ فرا رسید باید سنگ میباریدم بر سر آن حزب شیطان، اما چه کنم که پروردگار عالم اذن نداد و نور شما را بر ما تجلی نمود. از همان زمان چشم به راه ظهور شما شدم. از همان روز خود را استوار نگه داشتم تا نور شما بر تمام عالم بتابد و باز مانند صدر اسلام حق بر منبر تکیه زند و عدالت علی جاری شود. من به امید بهار، خزان را سپری میکنم چرا که وعده خدا حتمی است و او را خُلف وعده شایسته نیست.
اکنون میدانم که مزار مادرتان را به قصد کدامین سرزمین ترک میکنید و آن سرزمین کجا میتواند باشد جز بارگاه نورانی امام هشتم؟ زیرا در همین روز هاست که علی بن موسی با زهر مامون از پا خواهد افتاد و بار دگر مادر را به عزا خواهد نشاند...
اقاجانم من دیگر سخنی نمیگویم و همچون گذشته چشم به راه میمانم تا ذوالفقار را از نیام برکشی و فریاد زنی : ألا یا أهل العالم أنا الإمام القائم، ألا یا أهل العالم أنا الصمصام المنتقم ...

|
تاریخ درج: 25/08/1396 | کد مطلب: 3 | تعداد نظرات: 0 | تعداد بازدید: 789