مقاله مناسبتی
به نام خداوند همه مِهر مِهروَرز
قسم به چهرهی سرخ تو که دست اهرمن آن روز تقاص خواهد داد ...
روزها میگذرد و من همچنان شرمسار از آن پهلوی شکسته هستم. روزها میگذرد و من هم چنان با نگاه ماتم علی علیه السّلام توان از کف میدهم. هنوز نالهی جانسوز یا ابتاه فاطمه در گوشم طنین انداز است. هنوز میبینم که ردههای خون آن پهلوی شکسته بر زمین جاریست. هنوز باور آن روز سیاه برایم دشوار است با آنکه یکایک لحظاتش را نظاره گر بودم. از همان لحظهای که ختم المرسلین صلّی الله علیه و آله عروج کردند، من دیدم که چگونه منافقین دست در دست هم نهاده تا رکن علی علیه السّلام را در هم شکنند. آنان میخواستند علی علیه السّلام بی سپر شود. منافقین نه علی علیه السلام را که روح او را هدف قرار دادند.
من به چشم خود نظاره کردم که چگونه در سقیفه، خلافت از خانه ولایت ربوده شد. از همان جا بود که طبل نبرد عاشورا نواخته شد. از همان جا بود که عمهی سادات به اسارت رفت. هر آنچه از مصایب بر اهل بیت رسول الله صلّی الله علیه و آله هجوم آورد از همان دوشنبهای آغاز گردید که منتخب سقیفه بر مسند خلافت نشست و هجوم به بیت وحی به وقوع پیوست. آن روز غاصبان، جنایتی را رقم زدند که تا قیامت تاریخ از بیان آن شرمسار است.
من به چشم خود دیدم که به دستور خلیفه چه سیل ویرانگری برای بیعت از علی علیه السلام به راه افتاد. آن هنگام که در مقابلم فریاد میزدند یا با خلیفه بیعت کنید یا خانه را با اهلش به آتش میکشیم، دریافتم که بیعت با علی علیه السلام بهانه است. آنان میخواهند روح و جان علی علیه السلام را از نَفَس بیاندازند.

آنان میخواهند گل و غنچهی حیدر را در کنار هم پرپر سازند. آنان از فاطمه سلام الله علیها میهراسیدند زیرا که به یقین میدانستند تا آن لحظهای که فاطمه سلام الله علیها در کنار علی علیه السلام باشد بیعت با او ممکن نخواهد بود. فریادها بیشتر میشد، هیزمها کم کم انباشته میشدند؛ اما همچنان فاطمه سلام الله علیها به پشت من محکم و استوار ایستاده بود و ذرهای از فریاد و تهدیدهای آنان ترسی بر جان خویش راه نمیداد چرا که او شجاعت از محمد صلّی الله علیه و آله به ارث دارد.
او دختر همان بانویی است که تنها در مکه به یاری محمد صلّی الله علیه و اله شتافت. او همسر حیدر کرار است که لحظهای پشت به دشمن نکرد. فاطمه علیها السلام یک قدم به عقب ننشست تا آن که غاصبین هیزمها را آورده و پیش پای من به آتش کشیدند. گرچه من میسوختم؛ اما فکر بانوی حیدر بیشتر مرا میسوزاند که اکنون به پشت من چه میکند؟ نکند که آتش چادر او را دربر گیرد؟ او غنچه در بر دارد، نکند غنچه اش پرپر شود؟ نه فقط من بلکه تمام کائنات نگران از جان دخت ختم المرسلین صلّی الله علیه و آله بودند، اما دشمن بی آنکه بیاندیشد که چه میکند، ناگاه بر من به گونهای لگد زد که دیگر توانم را از کف دادم و بر سرور زنان جهانیان فرو ریختم. ای کاش آن لحظه بر آن منافق فرود میآمدم. ای کاش میخِ من سینهی آن غاصب را میشکافت و ای کاش چشمانم آن لحظات را نمیدید.
شعلهها سوزان، دشمن خدا میان بیت قرآن، ریسمان بر گردن حیدر، به زیر دست و پا دخت پیمبر، سینه شکافته، پهلو شکسته، تازیانه خورده و غنچه پرپر گشته، جنایت به وقوع پیوست و تمام خلایق در بهت و حیران از صبر حیدر و نالان و گریان در مصیبت دخت پیمبر. اما در این میان فاطمه گرچه پرپر گشت و غنچه از کف داد اما به یقین میدانست که مصیبت او و صبر همسرش به طول تمام تاریخ حقیقت را آشکار خواهد ساخت و باطل را رسوا خواهد نمود و روزی خواهد رسید که با یَدِ قدرتِ فرزندش مهدی علیه السّلام دستان شیطان تقاص پس خواهد داد و چه زیبا در این باره قرآن فرمود أَلَيْسَ الصُّبْحُ بِقَرِيبٍ؟
آیا آن روز نزدیک نیست؟

|
تاریخ درج: 21/10/1396 | کد مطلب: 2 | تعداد نظرات: 0 | تعداد بازدید: 1117