قرارهای اخلاقی
به نام خداوند همه مِهر مِهروَرز
موضوع: نيكي معاشرت ----- امان از غريبي
غريبي درد بدي است. تنهايي، بي زباني و بيكسي در ميان يك جمع ناآشنا، شهر غريب، راه غريب، مردم غريبه، زبان بيگانه، فرهنگ ناآشنا و خلاصه هر چيزي كه بوي غربت دهد، تازه وارد را از خود ميراند. در نگاه هر تازه وارد، ترسي به چشم ميخورد كه حاكي از اضطراب دروني اوست. اضطراب از محيط جديدي كه نميشناسد. آيا او را ميپذيرند؟ آيا او را قبول ميكنند؟ آيا موفق خواهد شد؟ آيا دوستش خواهند داشت؟ و هزاران پرسش دیگر كه شخص غریب در دل دارد و جوابي براي آن پيدا نميكند. اگر مدرسه خود را عوض كرده باشيد، اولين روز مدرسه جديد را به ياد بیاوريد. تنهايي خود را در بين بچه هايي كه با يكديگر آشنا و دوست بودند، به خاطر بیاوريد و اين كه اگر در بين آن جمع يك نفر هم با شما گرم ميگرفت و شما را ميپذيرفت، چه قدر براي شما آرامش بخش بود.
اگر ازدواج كردهايد، اولين روزي را به ياد آوريد كه به خانه يكي از بستگان همسرتان رفتهايد و براي بار اول در ميهماني فاميلي آنها شركت كردهايد. نگاههاي پرسشگر و سنگين همه، كه شما را برانداز ميكنند و سبك سنگين مينمايند. آيا شما را پسنديده اند؟ از شما خوششان آمده است؟
به هر حال به قول قديميها هيچ دردي بدتر از غريبي نيست.

اگر به آنچه خدا فرموده و امام علیه السّلام دستور داده عمل كنيم هيچ شيعه اي در ميان ديگر شيعيان احساس بيگانگي نميكند. زيرا دل آنها ظرف محبت دوست داران امامشان است. هر مؤمني را چون يك آشناي قديمي ميپذيرند و آن را در جمع خود راه ميدهند.
آیا ما در مورد دوستداران و محبین معصومین علیهم السلام اینگونه رفتار میکنیم؟ آیا تلاش میکنیم که احساس غربت نکنند؟
عازم سفر شده بود. سفر, سفري عظيم بود. زيارت چهار محل مقدس و بارگاه شش امام عزيز، نجف، كربلا، كاظمين و سامرا. شوق سفر، غم تنهايي و بي كسي را از يادش برده بود. اگر هم كسي در اين باره چيزي ميگفت، ميخنديد: "زائر امام حسين علیه السّلام كه غريب نيست. اين جمع همه باهم آشنايند.” هيچ كس را نميشناخت. اما دلش گرم بود كه در بين محبين امام حسين و ائمه علیهم السّلام ميباشد. اما…
اما هيچ سلام گرمي در ايستگاه به استقبالش نيامد. نگاه هاي سرد و غريبه همسفران خبر از سفري ناخوشايند ميداد. در اتوبوس هيچ كس با او انس نگرفت و غريبانه راهي زيارت شد. سر ميز غذا اگر جاي خالي باقي بود، او ميرفت تا روي آن بنشيند، صداي خشك يكي از مسافران او را باز ميداشت كه:" اين جا، جاي كسي است." غريب رفت و غريب تر بازگشت و در آخر هم هيچ كس از او خدا حافظي ننمود.
در حالي كه تمام اين مسافران بارها و بارها در حرم امام خوانده بودند كه:
" اِني سِلْمٌ لِمَن سالَمَكُم و... و وُليٌ لِمَن والاكُم"
اما در عمل چه كردند؟!!

|
تاریخ درج: 16/02/1397 | کد مطلب: 5 | تعداد نظرات: 0 | تعداد بازدید: 2178