قرارهای اخلاقی
به نام خداوند همه مِهر مِهروَرز
موضوع: درخواست از خداوند ----- بر سرِ سجادهی نماز
چهقدر خوب است وقتی در زندگی به مشكلی بر میخوریم و یا نیازی داریم، تا حد ممکن آن را با هر كس در میان نگذاریم. اظهار نیاز در برابر مردم در حدی معقول و عاقلانه است، ولی آنجا كه باعث خواری و ذلت در برابر آنها میشود، عمل شایستهای نیست و عزت آدمی را خدشهدار میكند.
آیا راه بهتری وجود دارد؟
بله، میتوانیم به خداوند رو كنیم، چرا که تنها اظهار كوچكی و خواری در برابر خداوند و به تبع آن ائمه و اولیای خداوند پسندیده است، كه این خواری عین بزرگی و رفعت است. (زیرا ما معتقدیم که خداوند ائمه علیهم السلام را كارگزاران خود در جهان آفرینش قرار داده است و ایشان بدون آنكه ما را خوار و ذلیل كنند، نعم الاهی را از جانب پروردگار به خلق او جاری میسازند).
داستانی كه اینجا آمده است، سرگذشت واقعی یك كارگر ساده است كه به خاطر ارتباطش با خداوند زندگیش زیرورو شد. عباس كارگر سادهای بود كه در شهر قم زندگی میكرد. او مشغول بنایی بود و شاگردی معماری را میكرد. روزی در حالیكه سر كارش بود، صدای اذان او را بر سر سجادهی نماز كشاند.
او مهیای نماز خواندن شد و زمانی را در اتاق دیگر گذراند. معمار كه از طولانی شدن غیبت شاگردش متعجب شده بود، به سراغ او رفت. او را در حال صحبت كردن دید. خوب كه گوش كرد، شنید او میگوید: «خدایا! من كارگری سادهام، سواد آنچنانی ندارم. از مال دنیا هم چیزی ندارم. خدا جون اگر فكر كردهای با این حقوق كارگری صاحب زن و خانه و ماشین میشوم كور خوندی!» معمار از جسارت شاگردش تعجب كرد و به سر كارش بر گشت.

روزها به همین ترتیب میگذشت. از قضا مرد تاجری در همسایگی این كارگاه زندگی میكرد و دورادور معمار و شاگردش را میشناخت. خانهاش مختصری تعمیرات داشت، او كه از كار آنها خوشش آمده بود به معمار پیشنهاد كرد كه تعمیرات خانهی او را نیز انجام دهد. معمار و شاگرد مشغول كار در آنجا شدند.
تاجر كارگر را زیر نظر داشت و میدید هر روز هنگام نماز كار را تعطیل میكند و به راز و نیاز با خداوند و انجام فریضه میپردازد.
روزی تاجر شاگرد را صدا كرد و گفت: «پسر! كجا زندگی میكنی؟ پدر و مادرت كجا هستند؟ میتوانی آنها را نزد من بیاوری با آنها كار دارم.»
شاگرد فكر میكرد مرد تاجر میخواهد از كار او به پدر و مادرش شكایت كند. لذا از پاسخ دادن طفره میرفت. تا اینكه تاجر به او اطمینان داد كه در مورد امر خیری با آنها كار دارد. فردای آن روز پسر به اتفاق پدر و مادر به منزل تاجر رفتند. تاجر سرگذشت خود و خانوادهاش را برای آنها بازگو كرد و گفت كه چگونه در زمان جنگ ایران و عراق به ایران آمده است و تجارت خود را شروع كرده و موفق شدهاست. او گفت كه تنها یك دختر دارد و به سعادت او بسیار علاقه مند است. تاجر توضیح داد كه دخترش خواستگارهای زیادی دارد ولی از آنجا كه در مورد هیچكدام شناخت و اطمینان ندارد، آنها را نپذیرفته است.
اما از نجابت و ایمان شاگرد معمار بسیار خوشش آمدهاست و در صورت امكان و موافقت دخترش میخواهد او را به عنوان داماد بپذیرد. پدر و مادر با تعجب گفتند: «ما از مال دنیا بهرهای نداریم و پسر ما هم كارگر سادهای است كه نه خانه دارد و نه سرمایه و ...»
تاجر با مهربانی گفت: «نگران نباشید. خانهی من دو طبقه است و نمیخواهم تنها دخترم از من دور باشد. او اگر بخواهد میتواند همینجا زندگی كند. برای شغلش هم نگران نباشید.» اكنون عباس صاحب همه چیز است. خانه، زندگی، همسر و فرزندان سالم.
روزی همسرش دید كه بر سر سجاده نشسته و با التماس از خداوند چیزی میخواهد. كمی جلوتر رفت. شنید كه میگوید:
«خدایا! سر قلم را همینطور كه نگهداشتهای، نگهدار كه خوب برایم رقم زدهای. خدایا سر قلم را كج نكن.»
آری او در این وضعیت نیز خدا را فراموش نكرده و خود را گم نكرده بود. همهی این الطاف را از جانب خداوند میدانست.
خوب است در سخن پیامبر صلی الله علیه و آله تأملی كنیم، آنجا كه میفرمایند:
«إعلَم أنَّ اْلخَلائِقَ لَوِاجتَمَعُوا عَلی أن یعطُوكَ شَیئاً وَ لَم یرِدِ اللهَ أن یعطیكَ لَم یقْدِرْوا علیهِ، أو یصْرِفُوا عَنْكَ شَیئا أرادَ اللهُ أن یصیبَك بِه لَم یقْدِرُوا عَلی ذلك فإذا سُئلْتَ فَاسألِ اللهَ وَ اِذا اِستَعُنْتَ فاستِعن بِاللهِ.» (نهجالفصاحه، ص 69.)
بدانكه اگر جهانیان بخواهند چیزی را به تو بدهند و خداوند نخواهد، نمیتوانند و اگر جهانیان بخواهند چیزی را كه خداوند برای تو خواسته از تو برگردانند، نمیتوانند. بنابراین وقتی چیزی میخواهی از خداوند بخواه و وقتی كمك میجویی از خداوند بجوی.

|
تاریخ درج: 15/06/1397 | کد مطلب: 1 | تعداد نظرات: 0 | تعداد بازدید: 663