اي يكه تاز عرصهي عشق و وفا، حسين
باشد رَهين خون تو، دين خدا حسين
پا هر كجا نهي مَلك آيد ز پي، مگر
خاك رهت به ديده كند توتيا حسين
بيگانه كردياش ز جهان و جهانيان
هر دل كه گشت، با تو دَمي آشنا حسين
الحق رواست فخر فروشد، به خسروان
هر كس بر آستان تو گردد گدا، حسين
عشقت عجين شده است در آب و گل وجود
بر لوح سينهها شده منقوش، «يا حسين»
گر جلوهاي به محفل بي روح ما كني
جان ميدهيم در عوضِ رو نما حسين
جاويد باد ياد تو در دل كه جز تو نيست
فرمانرواي مملكت قلبها حسين |