به نام خداوند همه مِهر مِهر وَرز
من اين وِلا مي خرم ...
امام به حقّ ناطق، حضرت أباعبدالله، جعفر بن محمّدٍ الصّادق عليهما السّلام مي فرمايند:
«وَ لا يُجَاوِرُونَ لَنَا عَدُوّاً وَ لا يَسْأَلُونَ لَنَا مُبْغِضاً وَ لَوْ مَاتُوا جُوعاً »
« شيعيان ما، با دشمنان ما همنشين نيستند و از دشمن و کسي که نسبت به ما بغض دارد، درخواست نمي كنند، گرچه از گرسنگي بميرند. »
يکي از برجسته ترين شيعيان در طول تاريخ، جُندَب بن جُنادِه، ابوذَر غِفاري است. وي يکي از مَظاهر واقعي اين حديث مي باشد.
در زمان خليفه ي سوم، که أميرالمؤمنين عليه السّلام خانه نشين شدند، ابوذر با خود فکر کرد که وظيفه ي ايشان خانه نشيني و سکوت است، اما من وظيفه دارم تعدادي يار و شيعه براي ايشان بسازم. ابوذر به شام و شهر «جَبَل عامِل» سفر کرد و آن جا را پايگاه تبليغي خود قرار داد. خبر فعاليت هاي او به معاويه، والي شام رسيد.
معاويه، نامه اي به خليفه نوشت که: «ما از دست ابوذر به سُتوه آمديم.»
خليفه در جواب نوشت: «ابوذر را با آزار و اذيت فراوان راهي مدينه کنيد. »
خليفه خيال مي کرد با اين فشارها، ابوذر از مجاهدت در راه حق دست مي کشد. اما جندب پس از ورود به مدينه، فعاليت هاي تبليغي خود را از سر گرفت و شروع به افشاگري عليه حکومت خليفه و بني اميه کرد. خليفه با خودش گفت: «عجب کاري کرديم! معاويه رو از چاله در آورديم و خودمون در چاه افتاديم.»
اطرافيان خليفه به او گفتند: «اباذر يک عرب صحرا نشين بوده، حتماً بي پول شده که اين جوري سر و صدا مي کنه. يه پولي بهش بده ساکت مي شه.»
نيمه هاي شب خليفه 200 سکه ي طلا به يکي از نوکرانش داد و به او گفت: «بي سر و صدا اين ها را ببر به ابوذر بده و بگو ساکت شود.»
مأمور خليفه آمد درِ خانه ي ابوذر را زد. ابوذر بيرون آمد. مأمور هر کار کرد ابوذر پول ها نپذيرفت. فرداي آن روز ابوذر را به صحراي « رَبَذِه » تبعيد کردند.
امام صادق عليه السّلام به زراره فرمودند:
«اي زراره، به خدا قسم همان شبي که ابوذر 200 سکه ي طلا را رد کرد، تا صبح از شدت گرسنگي نخوابيد. »
روزي اگر شود وِلاي تو، قيمت جان من اين وِلا مي خرم به قيمت جان