به نام خداوند همه مِهر مِهروَرز
لبهی تردید
حمید بن مسلم ازدی اهل کوفه بود. زمانی که عبیدالله زیاد به کوفه آمد و با وعده ی پول مردم کوفه را بر ضد امام حسینعلیه السّلام فریب داد، حمید نیز به سپاهیان عمر سعد پیوست. حمید بن مسلم یکی از بزرگترین راویان و حوادث نویسان تاریخی واقعه ی کربلاست و عجیب آن که حمید این روایات را از میان لشکریان عمر سعد روایت می کند. حمید بن مسلم از جمله کسانی بود که حق را می دید ولی برای پذیرفتن آن تردید می کرد. او در جریان روزهای قبل و بعد عاشورا همیشه دودل بود و نمی توانست تصمیم بگیرد طرفِ چه کسی باشد و شاید تا آخر در این تردید باقی ماند.
خود در روایت نویسی کربلا آورده است که امام حسینعلیه السّلام از برخی از سپاهیان عمر سعد خواست تا به او و اهل بیتش بپیوندند و ایشان بهانه تراشی کردند، پس امام حسینعلیه السّلام رو به ایشان فرمودند: «پس؛ از این جا دور شوید تا مرا نبینید چرا که هرکه مرا ببیند و صدای من را بشنود و اجابت نکند، آتش جهنم بر او واجب می شود» (محدثی- فرهنگ عاشورایی).
و حمید بن مسلم در کربلا ماند و صدای هل من ناصر امام زمان خود را شنید و پاسخ نداد. اگرچه می گویند او در تمامی زمان جنگ مانند یک سیاهی لشکر بود و نه تیری انداخت و نه شمشیری زد ولی همراه با سپاهیان هلهله می کشید و نظاره گر میدان بود.
می گویند نگذاشت شمر امام سجاد علیه السّلام را به شهادت برساند (ابن اثیر – الکامل). ولی زمانی که شمر ملعون خواست سر مبارک امام علیه السّلام را به کوفه برساند، او و خولی لعنت الله علیهما پیش قدم شدند و هردو حامل راس اباعبداللهعلیه السّلام شدند. عمر سعد نیز او را با پیغام خبر سلامتی خود به نزد خانواده اش فرستاد. حمید بن مسلم بعد از واقعه ی کربلا به توابین پیوست و از حوادث و جنگ توابین نیز تاریخ نگاری یا روایت کرده است.
زمانی که مختار حاکم کوفه شد و حمید بن مسلم او را در کشتن قاتلین امام حسینعلیه السّلام راسخ دید از کوفه گریخت. سائب بن مالک اشعری ماموریت کشتن آن ها را بر عهده گرفت و او را که به همراه عبدالله و عبدالرّحمن، پسران اصلخب فرار کردند را تحت تعقیب قرار داد. آن ها در قبیله ی عبدالقیس پناه گرفتند.
سائب دو برادر را دستگیر کرد ولی حمید بن مسلم توانست فرار کند و شعری هم از او در وصف فرارش به جای مانده (تاریخ طبری – جلد 6).
حمید بن مسلم پس از آن در برگ برگ تاریخ گم شد و کسی از سرنوشت و پایان کار او خبر ندارد.