به نام خداوند همه مِهر مِهر وَرز
حضرت امام حسینعلیه السّلام به این مضمون فرمود: در شبی که بسیار تاریک و کم فروغ بود به همراه پدرم امیرالمؤمنین علیه السّلام در مسجد الحرام در حال طواف بودم.
مسجد الحرام خلوت شده و زائران خفته و چشم ها آرام گرفته بود.
در این هنگام صدای شخصی به گوش رسید که با دلی دردمند و صدائی حزین و نالهای غمگین چنین ناله سر میداد:
ای خدایی که دعای گرفتاران را در تاریکیها میشنوی.
ای خدایی که گرفتاریها را میزدایی و بلیّات را مرتفع میسازی و بیماریها را برطرف مینمایی.
اینک میهمانانی دور خانهات گرد آمدهاند که تعدادی از آنها خفته و عدهای دیگر بیدار و به درگاهت دعا و استغاثه میکنند. اما دیدگان تو به خواب نرفته است.
از تو میخواهم به فضل جود و کرمت از جرم و گناه من درگذری و مرا مورد عفو خود قرار دهی.
ای پروردگاری که خلایق به سوی خانهاش روی آوردهاند، اگر عفو و بخشش تو شامل گناهکاران نگردد.
پس که باید گناهکاران را مورد عفو و بخشش قرار دهد؟
پس از اینکه نالهها شنیده شد، حضرت امیرالمؤمنین علیه السّلام به من (امام حسینعلیه السّلام) ای ابا عبدالله! آیا صدای این گناهکاری راکه به درگاه خدای عزّ و جلّ استغاثه مینمود و از او طلب عفو و بخشش میکرد شنیدی؟
عرضه داشتم: بله. آن صدا را شنیدم.
در این هنگام حضرت امیرالمومنین علیه السّلام به من فرمود: در میان جمعیت برو و او را پیدا کن و نزد من بیاور.
در تاریکی شب در میان جمعیت رفته و به دنبال صاحب آن صدا گشتم.
هنگامی که بین رکن و مقام رسیدم شخصی را دیدم که ایستاده بود. وقتی که با دقّت نظاره کردم دانستم که او صاحب آن صدا است.
و او را در حالی که به نماز ایستاده بود دیدم.
و به او گفتم سلام بر تو ای بندهای که به گناه خود اقرار کرده و از خدا طلب عفو و بخشش نموده و به او پناه آورده است.
پسر عمّ رسول خدا تو را به نزد خود دعوت میکند. در این هنگام آن شخص نماز خود را با شتاب تمام کرده و پس از سلام نماز بدون آنکه با من سخنی بگوید با دست خود اشاره نمود از من خواست که من در رفتن از او پیشی بگیرم و او در پی من بیاید. من نیز چنین کرده و او را به نزد امیرالمؤمنین علیه السّلام آوردم و به امیرالمؤمنین علیه السّلام گفتم: این شخص صاحب آن صدا بود.
در این هنگام حضرت امیرالمؤمنین علیه السّلام نگاهی به او انداخته و مشاهده نمودند که او جوانی خوش سیما و پاکیزه جامه است.
در این حین امیرالمؤمنین علیه السّلام رو به آن جوان کرده و به او فرمود: ای مرد اهل کجا هستی؟
آن جوان گفت: از فلان قبیله هستم.
امیرالمؤمنین علیه السّلام به او فرمود: حال و روزت چگونه است؟ و سبب گریه و استغاثه تو چیست؟
آن جوان پاسخ داد: حال و روزگار من حال و روزگار شخصی است که مورد عاقّ قرار گرفته است و به او تنگی افتاده و گرفتاریها و مصیبتها او را احاطه کرده است و به همین جهت دعای او مستجاب نمیشود.
امیرالمؤمنین علیه السّلام به او فرمود: چرا چنین شده است؟
آن جوان گفت: من در زندگی به لا ابالی گری و خوشگذرانی مشغول بودم و گناه و معصیت را حتی در ماه رجب و شعبان ترک نمیکردم و خدا را در هنگام معصیت نادیده میگرفتم. پدری مهربان و دلسوز داشتم که او مرا از ارتکاب گناهان برحذر میداشت و از کیفر آتش جهنّم میترساند و بارها به من میگفت: تا کی روزها و شبها و ماهها و سالها و ملائکه خدا از کردههای زشت تو ناله سردهند؟
و هنگامی که پدرم مرا موعظه و نصیحت میکرد من بر او خشم میکردم و او را از خود میراندم.
و در روزی که مرا بسیار نصیحت و موعظه نمود بر او غضب کرده و به سوی او یورش برده و او را کتک زدم.
روزی از روزها خواستم پولی را که در جایی مخفی کرده بود بردارم و در راه گناه و معصیت و خوشگذرانی صرف نمایم.
اما پدرم مرا از این کار بازداشت و جلوی مرا گرفت.
اما من با گستاخی او را کتک زده و دستش را پیچانده و او را به گوشهای پرت نموده و بر زمین انداختم و به طرف کیسه پولها رفته و آن را برداشتم.
پدرم خواست که از روی زمین برخیزد اما از شدّت درد و ناراحتی نتوانست.
و او درحالی که در روی زمین افتاده بود و ناله میکرد مرا نفرین نموده و از خدا خواست تا همانگونه که من دست او را پیچانده بودم خدا نیز دست مرا بپیچاند و سوگند خورد که به بیت الله الحرام رفته و از من به نزد خدا شکوه و شکایت کند.
پس از این جریان او چند روز را روزه گرفت و پس از خواندن نماز و دعا به طرف شهر مکّه روانه شد.
و پس از رسیدن به مسجد الحرام دور کعبه طواف نموده و به پردههای خانه خدا چنگ زده و مرا نفرین کرده و از خدا خواست تا نیمی از بدن من خشک و فلج گردد... و من خدا را گواه میگیرم که هنوز دعای او تمام نشده بود که احساس کردم بدنم سست گشته و نیمی از آن فلج شده است.
آنگاه آن جوان پیراهن خود را کنار زد و نیمه راست بدن خود را که فلج شده بود نشان داد.
سپس گفت: اینک سه سال است که از این واقعه میگذرد.
و من بارها و بارها از پدرم درخواست نمودم که به این مکان مقدّس آمده و همانگونه که مرا در اینجا نفرین کرد برای من دعا کرده و شفای مرا از خدا بخواهد.
امّا او به خواسته من عمل نمیکرد. تا اینکه او امسال به این عمل راضی شد و برای آنکه در حقّ من دعا کرده و عافیتم را از خدا بخواهد سوار شتری شده و روانه شهر مکّه گشت. اما در میان راه شتر او رم کرده و پدرم از روی شتر افتاد و از دنیا رفت.
اینک من تنها به مسجدالحرام آمده و به درگاه خدا طلب توبه نموده و از او شفای خود را خواستار شدهام.
و بدتر از آنکه مردم مرا این گونه به همدیگر معرّفی میکنند:
این جوان شخصی است که به نفرین پدر خود گرفتار شده است.
در این هنگام امیرالمؤمنین علیه السّلام به این جوان فرمود: هنگامی که من نالههای جانسوز تو را شنیدم که به درگاه خداوند توبه نموده و از او طلب بخشش مینمودی دلم برای تو سوخت و به رحم آمد اینک وقت نجات تو فرا رسید. آیا میخواهی دعائی را به تو بیاموزم که رسول خدا صلّی الله علیه و آله به من آموخت.
و در آن دعا اسم اعظم خدا وجود دارد و شخصی که آن دعا را بخواند خدای عزّ و جلّ دعایش را مستجاب میگرداند و خواستهاش را برآورده مینماید و اندوه و غم را از او میزداید و گرفتاریهای او را برطرف میسازد...
اما برحذر باش که در وقت خواندن این دعا عجب و خودبینی بر تو مستولی گردد.
ای مرد تقوای الهی را پیشه خود ساز و در هنگام خواندن این دعا باید که نیّت تو صادق باشد و این دعا را در راه معصیت خدا بکار نبر و آن را تنها به کسانی که به دیانت آنها اطمینان داری بیاموز و چنانچه نیّت خود را در هنگام خواندن این دعا خالص نمائی دعای تو مستجاب میگردد و پیامبراکرم صلّی الله علیه و آله را در رؤیا خواهی دید در حالی که آن حضرت تو را به استجابت این دعا و به بهشت بشارت میدهد.
امام حسینعلیه السّلام میفرماید: خوشحالی من از آموختن این دعا بیشتر از خوشحالی آن مرد برای کسب سلامتی اش بود.
سپس امیرالمؤمنین علیه السّلام به من فرمود: کاغذ و دواتی بیاور و آنچه را که من به تو میگویم بنویس......
من نیز چنین کردم و آن دعا این است:
*بسم الله الرَّحمَنِ الرَّحِیمِ
اللهم انّی اسالک باسمک یا ذالجلال و الاکرام یا حیّ یا قیّوم.....
یا حیّ لا اله الّا انت.....
یا من لا یعلم ما هو و لا کیف هو و لا این هو و لا حیث هو الّا هو.....
(ادامه دعای مشلول)
و بعد از خواندن این دعا حاجت خود را از خدای متعال طلب کن.
و آن حاجت خود را نام ببر.
و لازم است که در هنگام خواندن-این دعا -پاک و با طهارت باشی.
سپس امیرالمومنین علیه السّلام به آن جوان فرمود: هنگامی که شب دهم فرا میرسد این دعا را بخوان.
و در صبحگاهان به خیر و خوبی نزد من بیا.
امام حسینعلیه السّلام فرمود: این جوان نوشته این دعا را با خود برد و از آنجا رفت.
فردای آن روز-صبحگاهان-آن جوان در حالی که شفا یافته و در کمال صحّت و سلامت و عافیت بود به نزد ما آمده و در حالی که نوشته دعا در دستش بود گفت: بخدا سوگند که در این دعا اسم اعظم خدا وجود دارد.
زیرا با خواندن این دعا خواسته من برآورده گشته و دعایم مستجاب شد.
امیرالمؤمنین علیه السّلام ماجرا را از او جویا شدند.
او گفت: پس از آنکه مردم به خواب رفتند و شب دهم شد و تاریکی همه جا را فراگرفت.
من در حالی که نوشته دعا در دستم بود. دست خود را بالا بردم و این دعا را خواندم و دعا را بر کف دست خود گذاردم و آن را به سوی آسمان بلند کردم و خدای تعالی را خواندم و او را به حق این دعا چند مرتبه قسم دادم و در مرتبه ی دوم آوازی شنیدم که:
دعای تو مستجاب شد، بس است تو را، به تحقیق که تو خدا را به اسم اعظمش خواندی..
سپس به خواب رفتم.
و در عالم رؤیا پیامبر صلّی الله علیه و آله را مشاهده نمودم.
و ایشان دست مبارک خود را بر روی بدن من کشید.
و پیامبر صلّی الله علیه و آله در عالم به من فرمود: اسم اعظم خدا را محافظت کن.
زیرا تو در مسیر خیر و درستی هستی.
در این هنگام-در حالی که شفایافته و سلامتی خود را بازیافته بودم-از خواب برخاستم.
خدا پاداش خیر به شما کرامت فرماید.
منبع: مهج الدعوات و منهج العنایات- مترجم :محمد تقی طبسی، صفحه ۲۵۹