به نام خداوند همه مِهر مِهر وَرز
راضی به روزی
از فشار کار و سردرد های مزمن، به یکی از جزایر زیبای ایران رفته بود. روزها در کنار ساحل دریا قدم می زد و به آبی بیکران دریا چشم می دوخت.
کارش مشاوره ی اقتصادی بود و با چند شرکت بزرگ تجاری همکاری می کرد. در تمام زندگیش در پی این بود که راه های بیشتر پول در آوردن را به سرمایه دارها پیشنهاد بدهد و از این طریق بتواند درصدی برای خودش کنار بگذارد. اون روز در کنار ساحل، مردی را دید که دارد تلاش می کند تا قایق کوچکش را روی شن های بکشد. به سمت او رفت و در این کار کمکش کرد. مرد ماهیگیر از او تشکر کرد و یکی از پنج ماهی را که صید کرده بود به او تعارف نمود.
مشاور به او گفت: خسته نباشی، چند تا صید کردی؟
مشهدی کاظم گفت: خدا را شکر، پنج تا ماهی گرفتم.
مشاور پرسید: برای گرفتن این ماهی ها چقدر زمان گذاشتی؟
مشهدی گفت: خیلی کم! حدود دو ساعت.
مشاور پرسید: خُب چرا بیشتر صبر نکردی تا ماهی های بیشتری صید کنی؟
مشهدی کاظم یه نگاهی به ماهی های دستش کرد و گفت: همین پنج تا برای سیر کردن خانواده ام کافی است.
مشاور پرسید: خُب بقیه روز را چه کار می کنی؟
آقا کاظم گفت: من صبح ها بعد از نماز به دریا می زنم، بعد که بر می گردم کمی استراحت می کنم، بعد از ظهر هم به بچه های روستا قرآن درس میدم و هر چند روز یک بار هم با خانوادم به دل طبیعت می زنیم!
مشاور که از صفای مشهدی کاظم خوشش آمده بود، به او گفت:
می خواهم لطفی در حق تو بکنم! من یکی از بهترین مشاورین اقتصادی کشور هستم. می خواهی راهی به تو نشان بدم تا ثروتمند بشی؟
مشهدی کاظم با یه تبسم پرسید: چطوری؟
مشاور که انگار در وسط دفتر یکی از شرکت های بزرگ دارد سخنرانی می کند، با صدای محکم تری ادامه داد: تو باید هر روز تا دیر وقت در دریا بمونی و ماهیگیری کنی، بعد به اندازه ی مصرف خانوادت از اون برداری و باقی ماهی ها رو مستقیم به بازار ببری و بفروشی، بعد از یه مدت باید قایق بزرگتری بخری و چند کارگر هم استخدام کنی. اونوقت می تونی همین جا یک شرکت شیلات کوچک بزنی و حسابی پول در بیاری.
آقا کاظم گفت: بعدش چی؟
مشاور ادامه داد: بعد می تونی بری تهران و یک شرکت اونجا ثبت کنی و سهام شرکتت رو به قیمت بالا بفروشی و خلاصه برای خودت تاجر معتبری بشی. اون وقته که دیگه فقط پولت برات کار می کنه!
مشهدی کمی فکر کرد و گفت: حالا همه این کارها چقدر طول می کشه؟
مشاور فوری با گوشی موبایلش شروع به ضرب و تقسیم اعداد کرد و گفت: حدوداً شانزده، هفده سال!
مشهدی کاظم که داشت توی دلش به طرز تفکر مشاور می خندید، گفت: خُب نتیجه ی این همه تلاش و زحمت چی هست؟
مشاور گفت: مرد حسابی؛ نتیجه اش اینه که می تونی دوباره بیای توی همین روستا و با خیال راحت به استراحت بپردازی و هر روز از تفریح در کنار خانواده ات لذت ببری!
آقا کاظم که انگار دلش هم برای مشاور سوخته باشه گفت: آقاجان! خُب من که الان هم تمام این کارها را انجام می دهم!