به نام خداوند همه مِهر مِهر وَرز
غنچه ی نشکفته
خورشید در غربت غروب می کرد. با بدن خسته و زخم آلودش، بر روی زمین سرد و خاکی خرابه ها دراز کشیده بود و به خواب عمیقی فرو رفته بود.
در هر گوشه ی بدنش سایه ای و یا زخمی از کربلا به یادگار داشت، که درد هر کدام غم اش را زنده می کرد.
جای سوختگی پیراهنش، جای سیلی آن ملعون، زخم پاها و زخم هایی که در دل داشت. سجاده ای کوچک را در گوشه ی خرابه پهن کرده بود و در انتظار آمدن پدر بر سر سجاده به خواب رفته بود. پدر هر شب برای خواندن نماز به سراغ سجاده اش می آمد، که او برایش پهن می کرد ولی در آن شب طولانی پدر هنوز نیامده بود.
آخرین دیدار را به خاطر داشت. با دیگر کودکان تصمیم گرفته بودند بر دامان پدر آویزان شوند و از او بخواهند که نرود. مطمئن بودند پدر به خواسته ی آن ها گوش می دهد ولی پدر رفته بود. اصلا آن روز با تمام روزها فرق داشت، حتی عمو نیز نتوانسته بود مانند همیشه به قولش عمل کند و برایشان آب بیاورد.
با تمام این درد ها بر زمین سخت خوابیده بود و سایه لبخند عجیبی بر لبان تاول زده اش، نگاه زینب سلام الله علیها که در میان کاروان می گشت، را به خود جلب کرد.
با این کوه درد تنها یک خواب شیرین می توانست لبخند بر لب دردانه ی حسین علیه السلام بیاورد. خواب شیرین پدر باعث شده بود رقیه ی کوچک با آن همه درد و غم در سینه، لبخند بر لب بیاورد. رقیه کم کم از خواب ناز بیدار شد.
با نگاه خواب آلود به خرابه های شام نگاه کرد، سر را چرخاند تا پدر را پیدا کند و به جای او زنان و کودکان را دید که بر خاک های خرابه های شام خوابیده اند.
تازه با حقیقت روبه رو شد، پدر تنها یک خواب شیرین بود. درد ها و رنج ها دوباره بر جسم و روح رنجورش فرود آمدند، دیگر تاب تحمل نداشت.
با صدای بلند شروع به گریه کرد. عمه اش زینب سلام الله علیها زودتر از بقیه به طرفش شتافت و سعی کرد آرامش سازد.
رقیه بی تاب تر از همیشه بود و با گریه نام پدر را فریاد می زد و انعکاس صدایش خرابه های شام و کاخ یزید را لرزاند.
حالا کاروانیان بیدار شده بودند و همراه با رقیه کوچک گریه می کردند. نگاه نگران زینب به سوی کاخ یزید بود. از آن سو، یکی علت گریه ی دسته جمعی را
می پرسید و دیگری جواب می داد که یتیم حسین علیه السلام خواب پدر را دیده و بی تابی می کند.
رقیه لحظه ای آرام نمی شد زینب سلام الله علیها لحظه ای در هجوم درد دیدن سر بریده و غرق به خون برادر خم شد و زمانی که بلند شد ناله ی رقیه را در میان گریه ی مصیبت زدگان نشنید. آری رقیه تاب این درد را نداشت و حسینعلیه السلام طاقت زجر بیشتر رقیه را.
السلام علی اسیر الکربات