به نام خداوند همه مِهر مِهر وَرز
پرستو پر میکشد
آمد و فرا رسید، با کوله باری از غربت، مرگ ثانیهها ایام را به ایستگاه سوم جمادی الثانی رساند. اکنون اشک آسمان بر گونه زمین میبارد از مصیبت عظمای فاطمه سلام الله علیها و ذرات خاک، بغضِ آسمان را فرو میخورند.
باز هم نالههای علی علیه السّلام از کنار تربت بانویش به گوش میرسد، باز هم فریادهای زینب سلام الله علیها در کوچه پس کوچههای مدینه طنین انداز میشود که"خدا! مادرم را کجا میبرند ..." و حیدر قامت خمیدهی حسنین علیهما السّلام را به آرامش فرا میخواند.
... چه شد؟ چرا این گونه غربت با علی علیه السّلام عجین شد؟ چرا به یک باره همگان در خواب غفلت فرو رفته و از یادها بردند امیر امت را؛ فراموش کردند خیمه ولایت را و بر خود بستند زنجیر اسارت را.
آن هنگام که خاتم النبیین عروج کرد ملائکه صف به صف از آسمان به زمین، از عرش به فرش در خانهی وحی فرود آمده و تسلیت گوی سید الاوصیاء و صدیقهی کبریاند. اما در شهر چه خبر است؟ گویی که زمزمهی سقیفه به گوش میرسد و عده ای قصد دارند که خرقهی جاهلیت را به تن اسلام کنند.
صیادان همه در کمینند تا پرستوی ولایت شکار گردد. موج عظیمی اکنون در پی خلیفه خودخوانده اند، گویی که ندای آسمانیِ غدیر و حدیثِ عشق جاری نشده و هجدهم ذی الحجه افسانه ای بیش نبوده. حال تنها علی علیه السّلام است که دست بیعت با شیاطین نمیدهد، پس با هیزمهای آتش بسوی خانه اش هجوم میبرند و ناگهان فریادی کوچههای مدینه را میلرزاند: "یا علی بیعت کن وگرنه این خانه را با اهل آن به آتش میکشانم". او چه میگوید؟! مگر میتوان بهشت را سوزاند؟! مگر میتوان بیت وحی را آتش زد؟! مگر نه این خانه، خانه علی و فاطمه علیهما السّلام است؟ مگرنه اینکه دو ریحانهی رسول خدا در آن خانه اند؟ پس چه میکنند؟
اینک این فاطمه سلام الله علیها است که به میدان نبرد میشتابد:"ای فلان تو را با ما چه کار؟ بگذار عزاداریمان را بکنیم"....ای کاش زهرا سلام الله علیها به پشت در روانه نمیشد. ای کاش باب خانهی حیدر شکسته نمیشد و ای کاش ناله یا اَبَتاه فاطمه سلام الله علیها اندکی دلها را میلرزاند!!
حال علی علیه السّلام چه میکند؟ شرارههای آتش به یاری دشمن شتافتهاند و در خانهاش را میسوزانند، مسمارِ بابِ بیتش از شرم خون میبارد. علی علیه السّلام باید دست در قبضه شمشیر کند تا همگان بار دگر صولت حیدری را به یاد آورند اما گویی که صدای پیامبر در گوشش ندا میدهد که: اگر یارانی نیافتی، خونت را حفظ کن. پس ریسمان جفا بر دستان مرتضی بوسه زد و خواهان همراهی او تا مسجد گردید اما در این میان دستی مانع رفتن میشود.
آری به راستی که آن دست به جز دستان فاطمه سلام الله علیها، دست که خواهد بود؟ فاطمه سلام الله علیها، علی علیه السّلام را در آغوش گرفته است و نخواهد گذاشت که باطل بر منبر حق تکیه زند..اما دریغا و افسوس از این همه غربت.
اینک چرا با تازیانههای صیاد زمین اهلش را در کام خویش فرو نمیبرد و پایههای عرش بر فرش فرو نمیریزد؟ چرا با توقف تپشهای قلب حیدر کوهها متلاشی نمیشوند؟ چرا با بر زمین افتادن بانوی عالم، قیامت برپا نمیشود؟
اینک؛ غاصبان با خیالی آسوده مرتضی علیه السّلام را در بند خواهند برد چرا که سپر علی علیه السّلام را شکسته گمان بردند اما، زهرا سلام الله علیها فرو نمیریزد آنگاه که در مسجد غوغایی برپا میشود و شمشیر بر دوش علی علیه السّلام سوار، این فریاد بانوی مرتضی است که نگاه مردمان را به باب مسجد دوخته و همگان را در دریای سکوت غرق میکند: "رها كنيد پسر عموى مرا! سوگند به آن خدايى كه محمد صلى الله عليه و آله را به حق برانگيخت، اگر از وى دست برنداريد، گيسوان خود را پريشان كرده و پيراهن رسول خدا را بر سر افكنده و در برابر خدا فرياد خواهم زد و شما را نفرین خواهم کرد".
وای اگر او نفرین کند؟ اگر او نفرین کند زمین و زمان در هم میپیچید و احدی باقی نخواهد ماند اما فاطمه سلام الله علیها با نگاه و با کلام علی علیه السّلام و همچون او «خار در چشم و استخوان در گلو»، آرام شده و ذره ذره میسوزد آن هنگام که دستان امامش را همجوار دستان ابلیس مشاهده میکند.....
و پس از آن صفحات روزگار ورق خورد و دقایق و ساعات گذشتند تا آنکه صدای قدمهای مردی خسته، شبانه به گوش رسید که پیکر بانویش را بر دوش کشیده و آرام آرام جان میدهد با دفن هستی اش و با خود زمزمه میکند "اللّهم عجّل لولیک الفرج"