به نام خداوند همه مِهر مِهروَرز
عبدالله بن ابی
عبدالله فرزند ابی بن سلول از مردم قبیلهی خزرج و ساکن مدینه بود. پیش از هجرت این دو قبیله سالهای زیادی با هم در دشمنی و جنگ بودند. گروهی از مردم این دو قبیله تصمیم گرفته بودند که عبدالله بن ابی را به عنوان فرماندار مدینه انتخاب کنند و هر دو قبیله به دستورات او گوش کنند و فرماندهی او را پایانی بر جنگهای دو قبیله میدانستند. حتی تاجی برای او درست کرده بودند. ولی بیعت اکثریت مردم مدینه با رسول خدا صلّی الله علیه و آله وسلم و دعوت ایشان به مدینه برای تشکیل حکومت اسلامی باعث شد دو قبیله به وسیلهی اسلام با هم صلح نمایند و برادر شوند.
در این بین عبدالله که موقعیت بزرگ خود را به خاطر اسلام از دست داده بود نمیتوانست این مسئله را قبول کند. او از همان روز ورود پیامبر صلّی الله علیه و آله وسلم به مدینه دشمنی و کینه ورزی خود با اسلام را نشان داد و به محض ورود حضرت به شهر ایشان را مورد خطاب قرار داد و گفت: «به سوی همان کسانی برو که تو را فریفتند و با تو حیله کردند و تو را به این جا کشاندند. نزد همانان برو و ما را در سرزمین خودمان فریب مده.»
در آن روز سعد بن عباده وساطت کرد و علت ناخشنودی عبدالله را برای پیامبر صلّی الله علیه و آله وسلم توضیح داد ( سفینه البحار جلد ۶). پیامبر نیز با او به نرمی رفتار کردند و عبدالله بن ابی به ناچار مجبور به پذیرفتن اسلام شد. ولی هیچ گاه در دل ایمان نیاورد و لحظه ای دست از آزار و اذیت رسول خدا صلّی الله علیه و آله وسلم و مسلمانان بر نداشت.عبدالله که او را رئیس منافقین مدینه مینامند در غزوهی احد موجب تفرقه بین مسلمانان گشت.
او عقیده داشت برای جنگ نباید شهر مدینه را ترک کنند، ولی پیامبر پس از مشورت با اصحاب تصمیم به خروج از شهر گرفتند. عبدالله بن ابی با تحریک ۳۰۰ تن از مسلمانان به همراه ایشان از لشکر جدا شده و به مدینه باز گشت. بهانهی او این بود که چرا حضرت نظر جوانان ناپخته را بر نظر او که بزرگ مدینه بوده است برتری داده اند. او منافقین دیگر را قانع کرد که این جنگ باعث هدر رفتن خون خود و فرزندانشان میشود (انساب الاشراف بلاذری جلد ۲).
هنگامی که مسلمانان در جنگ احد تلفات زیادی دادند او از شهادت مسلمانان ابراز خرسندی میکرد و میگفت اگر آنهایی که کشته شدند با ما در شهر مانده بودند اکنون زنده بودند.عبدالله بن ابی هر جمعه قبل از ایراد خطبه پیامبر از جا بلند میشد و به تمسخر سخنرانی میکرد. در جمعهی بعد از جنگ احد که مسلمانان بسیار غمگین بودند نیز خواست این کار را تکرار کند که با مخالفت دسته جمعی مردم رو به رو شد و به ناچار نماز را ترک کرد.
آزار و اذیت عبدالله به جایی رسید که پسرش حباب از پیامبر اجازه گرفت که پدر خویش را به قتل برساند ولی رسول خدا با صبر و بردباری، فرزند را به اطاعت از پدر و مدارا با او تشویق کردند.عبدالله در جنگ تبوک نیز از رفتن به جنگ سرباز زد و در میان مسلمانان رعب و وحشت زیادی انداخت.
او که از کارهای خود پشیمان نبود بعد از جنگ از دنیا رفت. پیامبر به خواهش فرزندش حباب بر پیکر او نماز خواندند ولی قبول نکردند که برای عبدالله طلب آمرزش نمایند (سیره نبویه ابن هشام جلد دوم ).