به نام خداوند همه مهر مهرورز
دشمن آشکار ( قسمت اول )
متوکل دهمین خلیفه ی عباسی و شقی ترین آن ها ، پشت در کلاس درس فرزندانش ایستاده بود و به سخنان استاد و شاگردان گوش می داد. یعقوب بن اسحاق با علاقه به فرزندانش درس می داد ولی متوکل با عصبانیت دندان بر هم می سایید .
برکسی پوشیده نبود که یعقوب از شیعیان حضرت امام جواد و امام هادی علیهما السّلام است. بارها درباریان این نکته را به متوکل تذکر داده بودند ولی علم بالای استاد باعث شده بود که این خلیفه ی متکبر او را به سامرا فرا خواند و از او بخواهد آموزش پسرانش را بر عهده بگیرد .
یعقوب نیز که همچون امامش راه تقیه را پیش گرفته بود قبول کرد، چون می اندیشید از این راه هم به حضرت امام هادی علیه السّلام نزدیک تر می شود و هم می تواند فرهنگ شیعه را در قلب کاخ سامرا ترویج کند.
متوکل می شنید که یعقوب چگونه عقاید شیعی را هنگام تدریس به پسرانش می آموزد.خشمگین بی آن که در بزند وارد اتاق شد و بی مقدمه از یعقوب پرسید: « به من بگو کدام یک از فرزندان من را از حسن و حسینفرزندان علی بیشتر دوست می داری؟»
یعقوب که از این سخن متوکل خشمگین شده بود گفت:« به خدا سوگند قنبر غلام مولا را از فرزندان تو بیشتر دوست دارم» خشم متوکل را پایانی نبود. با عصبانیت دستور داد زبان از حلق این عالم فرزانه بیرون بکشند و جنازه اش را در میان زباله ها بیاندازند.(1)
متوکل عباسی را همه می شناختند ، از زمانی که به مسند خلافت تکیه زده بود آشکارا نفرت خود را از خاندان حضرت علی علیه السّلام و شیعیانش نشان داده بود . هیچ یک از خلفای پیشین تا این درجه بر شیعیان ظلم نمی کردند.
متوکل زیارت قبر امام حسینعلیه السّلام را ممنوع کرده بود. او دستور داد قبر پسر رسول خدا و خانه های اطراف را ویران کنند و نگذارند که زائرین برای زیارت قبرش به کربلا بیایند.
قساوت را به حدی رسانده بود که به مامورانش در اطراف عراق دستور داده بود که هرکس می خواهد قبر حسینعلیه السّلام را زیارت کند باید دستش از بازو قطع شود.
این فرمان عجیب و ظالمانه باعث نشد که مردم پیاده و سواره به سوی کربلا حرکت نکنند. محبین حضرتش گاهی با یک دست و گاهی با دو دست قطع شده راهی زیارت می شدند.این عمل متوکل خشم مردم عراق را در پی داشت.
نفرت و دشمنی متوکل پایانی نداشت. گویی متوکل متأسف بود از آن که در قتل حسینعلیه السّلام شرکت نداشته ، پس از ویران کردن قبرش نمی خواست اثری از حضرتش باقی بماند.(2)
متوکل کشاورزی عادی را راهی کربلا کرد و به او دستور داد زمین های قبر مبارک حضرت را شخم بزند و در آن جا زراعت کند و آب فرات را بر روی قبر امام باز کنند. خبر این جنایات به شهر های مختلف بلاد اسلامی رسید.
شخصی به نام زید بن مجنون که این خبر را شنید از مصر با پای پیاده عزم کربلا کرد. به صحرای کربلا که رسید به جای قبر دردانه ی فاطمه سلام الله علیها مزرعه ای دید. در کنار مزرعه نشست و شروع به گریه و زاری کرد .
کشاورز جلو آمد و علت زاری را از او پرسید . زید ماجرای قبر و صاحب قبر را برایش تعریف کرد. کشاورز او را به قسمتی از مزرعه برد که هنوز چیزی در آن نکاشته بود و برای زید تعریف کرد که متوکل به او دستور داده که به خصوص این قبر ها را ویران کند و کاری کند که اثری از آن ها باقی نماند ولی او هیچ گاه نتوانسته این زمین ها را شخم بزند . سپس به سمت فرات رفت و در حضور زید آب رود را به سوی مرزعه باز کرد . زید دید که چگونه آب در منطقه ای دور قبر شروع به چرخیدن کرد .
مکانی که امروزه آن را حائر می نامند. کشاورز به زید گفت که امروز قصد سامرا را دارم . می خواهم خود به نزد متوکل بروم و او را از این معجزه آگاه کنم.
اما متوکل که جنایات زیاد قلب و روحش را سیاه کرده بود در برابر سخنان کشاورز نه تنها متحول نشد که دستور داد به پای مرد کشاورز طناب ببندند و در کوچه و بازار به صورت او را بکشند و سپس در میدان شهر او را به دار بیاویزند.(3)
و خداوند به برخی مهلت می دهد تا اوج رذالت ایشان را به دیگران ثابت نماید...
منابع:
(1)سفینه البحار جلد 1
(2)بحار الانوار – علامه مجلسی- جلد 48
(3)مروج الذهب مسعودی-جلد 4