به نام خداوند همه مِهر مِهروَرز
مجلس هشتم مبحث جامع فدک
مقدمه
معمولاً خیلی از عموم مردم و حتا طلبهها این مسئله را اطلاع ندارند که غیر از فدک، بسیاری از اموال اهلبیت علیهمالسلام مصادره و غصب شده است مانند یکی از چیزهایی که، غصب عوالی است.
فیء و عوالی جزو اموال شخصی پیغمبر صَلَّىاللَّهُعَلَيْهِوَآلِهِ
مطلب دیگری که عموم نوعاً اطلاع ندارند مردم نسبت به آن آگاهی ندارند، مقدار دارایی پیغمبر اکرم صَلَّىاللَّهُعَلَيْهِوَآلِهِ در زمان رحلتشان است؛ تصور اکثر افراد این است که ایشان در زمان رحلت، دارائی اندکی داشتهاند. در حالتی که طی ده سال سکونت پیامبر صَلَّىاللَّهُعَلَيْهِوَآلِهِ در مدینه، اموال بسیاری توسط انصار به ایشان هدیه شده بود.
از دیگر اموال پیغمبر صَلَّىاللَّهُعَلَيْهِوَآلِهِ فیء بود. فیء آن اموالی بود که بدون جنگ و خونریزی بدست میآمد، جزو اموال شخصی پیغمبر صَلَّىاللَّهُعَلَيْهِوَآلِهِ بود. انفال نیز به اموالی مانند نوک قلهی کوهها و تَه درّهها و زمینهای بایر گفته میشود که جزو دارایی شخصی ایشان بود.
داستان مخیریق یهودی
حائط یعنی باغ دیوار؛ حوائط سبعه در مدینه معروف و بسیار گرانقیمت بود. این باغات هفتگانه برای شخصی به نام مخیریق بود.[1] مخیریق یک از مبلغین یهودی و فرد بسیار باسوادی بود. زمانی که پیامبر صَلَّىاللَّهُعَلَيْهِوَآلِهِ به مدینه هجرت نمودند، چند روزی را در قبا توقف کردند تا امیرالمؤمنین عَلَيْهِالسَّلَامُ هم برسند و با هم وارد مدینه شوند. مخیریق بعد از ملاقات با پیامبر صَلَّىاللَّهُعَلَيْهِوَآلِهِ و پرسیدن سوالاتی از ایشان، مسلمان شد و ایمان آورد. در روایات هم داریم که پیغمبر اکرم صَلَّىاللَّهُعَلَيْهِوَآلِهِ در مورد مخیریق فرمودهاند:
مخيريق خير يهود [2]
ایشان باغات هفتگانه دیوار دار در مدینه بسیار معروف بود را به پیغمبر صَلَّىاللَّهُعَلَيْهِوَآلِهِ هدیه کرد و نهایتاً در غزوهی اُحد به شهادت رسید.[3] در تاریخ آمده است که پیامبر اکرم صَلَّىاللَّهُعَلَيْهِوَآلِهِ تعدادی از این باغات را وقف فقرا کرده بودند. از دیگر اموال پیغمبر اکرم صَلَّىاللَّهُعَلَيْهِوَآلِهِ یک بازاری بود در مدینه که انصار آن را به ایشان هدیه کرده بودند.
و در آخر آن حقّی که به کلّی از اهلبیت علیهمالسلام مصادره شد، حقّ ذیالقربی یعنی خُمس بود. روشنفکران امروز نیز که قائل به خُمس در غیر از غنیمتهای جنگی نیستند، این تفکر را از اهلتسنن گرفتهاند.
جعل حدیث توسط خلیفهی اول
بعد از آنکه تمام اموال پیغمبر صَلَّىاللَّهُعَلَيْهِوَآلِهِ را غصب کردند، خلیفهی اول مجبور شد که حدیث
نَحْنُ مَعَاشِرَ الْأَنْبِيَاءِ لَا نُوَرِّث و لا دارا و لا فضّة و لا عقارا
را جعل کند و هیچ شخص دیگری آن را نقل نکرده بود تا اینکه بعدها چند نفری به شنیدن آن شهادت دادند.[4]
آقای تبریزی انصاری در ذیل تیتر "العلة فی غصب فدك و العوالی" اینگونه مینویسند:
إنّهم وضعوا حدیثاً من لسان النبی صَلَّىاللَّهُعَلَيْهِوَآلِهِ و هو قول نحن معاشر الأنبیاء لا نورّث ما ترکناه صدقة..الخ و سیتضح بأوضح بیان أنّ هذا
آنان جعل کردند حدیثی را از زبان پیغمبر صَلَّىاللَّهُعَلَيْهِوَآلِهِ که ایشان فرمودند: «ما گروه انبیاء ارث باقی نمیگذاریم و آن از ما باقی بماند، صدقه است.»
و سیتضح بأوضح بیان أنّ هذا الخبر کان موضوعا صرفا جعلوه من عند انفسهم حتی لا یکون لعلی و فاطمة والحسنین علیهمالسلام و سعه فی وجوه المعیشه
که آقای انصاری میگوید: بزودی به بهترین بیان روشن میشود که این خبر جعلی است و آنها از پیش خود جعل کردهاند تا امیرالمؤمنین و حضرت زهرا و حسنین علیهمالسلام، امکاناتی در زندگی نداشته باشند
فیؤدي ضیق حالهم الی استیصالهم، و صرف وجوه الناس عنهم لیستقر امر الخلافة المغصوبة
که این دستتنگی موجب شود که آنها مستأصل شوند و مردم از آنها روی برگردانند تا آنها بتوانند خلافت غصبی خویش را اداره نمایند.
و کان ابوبکر متفردا فی نقل الروایة
و ابوبکر در نقل این روایت، متفرد بوده است.
و لم یکن له شاهد علی ذلک بالمرة، فظهر بعد مدة مدیدة بل فی عهد عمر شهود علی المسالة
و هیچ شاهدی بر این روایت نداشته است. بعد از مدتها، شهودی بر این روایت پیدا شد!
فشهد عمر و عائشة و اوس بن حدثان علی صدور الروایه من النبی صَلَّىاللَّهُعَلَيْهِوَآلِهِ و شهد بعض آخر علی ان ابابکر نقلها من النبی صَلَّىاللَّهُعَلَيْهِوَآلِهِ
پس شهادت داد، عمر، عایشه و اوسبنحدثان بر اینکه روایت از پیغمبر صَلَّىاللَّهُعَلَيْهِوَآلِهِ صادر شده است و بعضی دیگر شهادت دادند که نقل روایت و شهادت این چند نفر، باز به نقل از خود ابوبکر از پیغمبر صَلَّىاللَّهُعَلَيْهِوَآلِهِ بوده است!
بل قیل: ان شهادة الثلاثة المذکورة ایضا انما کانت علی نقل ابیبکر تلک الروایة لا کون الروایة نبویة
یعنی شهادت این سه نفر مانند نقل خود ابوبکر بوده است نه اینکه یک روایت نبوی باشد.
ایشان ادامه میدهند: حضرت زهرا عَلَيْهِاالسَّلَامُ ابتدا ادعا کردند که فدک نحلهای از طرف پدرش است. از ایشان شاهد و سند خواستند. سپس شهود ایشان را رَد کرده و سند ایشان را نیز پاره کردند. بعد حضرت در یک پله پایینتر فدک را به عنوان ارث ادعا کردند و خطبه فدکیّه بر اساس ارث صادر شده است. بنابراین ایشان ادعا کردند بر سبیل تنزل و مماشات یعنی فرمودند: حالا که سند را پاره کردید و فدک را به عنوان نحله قبول ندارید، ارث من است که هست؟! البته آنها این سخن حضرت زهرا عَلَيْهِاالسَّلَامُ را با آن روایت جعلی، رَد کردند. بنابراین سنتّی نماند مگر اینکه تبدیل کردند و همهی آنچه که پایههای اسلام بود را لرزاندند تا بتوانند کارشان را انجام دهند.
آقای تبریزی انصاری در مورد اینکه در بعضی از روایات آمده است که حضرت زهرا عَلَيْهِاالسَّلَامُ ابتدا ادعای ارث کردند و سپس فرمودند که فدک نحلهای برای ایشان بوده است، میگوید: «بر فرض صحت این روایات، به لحاظ این است که حضرت زهرا عَلَيْهِاالسَّلَامُ میخواهند بفرمایند: من در محل وارث بودن پیغمبر اکرم صَلَّىاللَّهُعَلَيْهِوَآلِهِ هستم و اگر هم شما فدک را به عنوان نحله پیغمبر صَلَّىاللَّهُعَلَيْهِوَآلِهِ برای من نمیپذیرید، آن ارث من از پدرم بوده است.»
روایت امام صادق عَلَيْهِالسَّلَامُ در کشکول علامه
وَ رَوَى الْعَلَّامَةُ فِي كَشْكُولِهِ الْمَنْسُوبِ إِلَيْهِ عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ قَالَ: قَالَ مَوْلَايَ جَعْفَرٌ الصَّادِقُ عَلَيْهِالسَّلَامُ[5]
علامه در کتاب کشکول خویش از مفضلبنعمر از قول امام صادق عَلَيْهِالسَّلَامُ نقل میکند که ایشان فرمودند:
لَمَّا وُلِّيَ أَبُو بَكْرِ بْنُ أَبِي قُحَافَةَ قَالَ لَهُ عُمَرُ:
وقتی ابوبکر بن ابی قحافه ولی امر شد، عمر به او گفت:
إِنَّ النَّاسَ عَبِيدُ هَذِهِ الدُّنْيَا لَا يُرِيدُونَ غَيْرَهَا
همانا مردم عبد و بردهی دنیا هستند، غیر دنیا را نمیخواهند
فَامْنَعْ عَنْ عَلِيٍّ وَ أَهْلِ بَيْتِهِ الْخُمُسَ، وَ الْفَيْءَ، وَ فَدَكاً
پس از علی _عَلَيْهِالسَّلَامُ_ و اهلبیتش _علیهمالسلام_ خُمس و فیء و فدک را بگیر
فَإِنَّ شِيعَتَهُ إِذَا عَلِمُوا ذَلِكَ تَرَكُوا عَلِيّاً وَ أَقْبَلُوا إِلَيْكَ
پس اگر شیعیان او این موضوع را بفهمند، او را ترک میکنند و به تو روی میآورند
رَغْبَةً فِي الدُّنْيَا وَ إِيثَاراً وَ مُحَابَاةً عَلَيْهَا
برای رغبتی که مردم به دنیا دارند و برای دنیا از خیلی از چیزها میگذرند
فَفَعَلَ أَبُو بَكْرٍ ذَلِكَ وَ صَرَفَ عَنْهُمْ جَمِيعَ ذَلِكَ
پس ابوبکر آن کار را انجام داد و ایشان را از جمیع آنها منع کرد.
سخنان ابنابیالحدید
نیّت خلفا از غصب فدک
بعد آقای تبریزی انصاری جملاتی از ابنابیالحدید[6] معتزلی که مؤلف شرح نهجالبلاغه در بیست جلد است نقل میکند که وی میگوید:
و قال لي علوي في الحلة يعرف بعلي بن مهنإ ذكي ذو فضائل[7]
شخص علویِ با تقوا و صاحب فضائلی از اهل حلّه به نام علیبنمهنّا به من گفت:
ما تظن قصد أبي بكر و عمر بمنع فاطمة فدك
به نظر تو! قصد ابوبکر و عُمر از اینکه فدک را از حضرت فاطمه عَلَيْهِاالسَّلَامُ غصب نمودند، چه بود؟
قلت ما قصدا
گفتم: تو فکر میکنی که قصدشان چه بود؟
قال أرادا ألا يظهرا لعلي
گفت: با این کار خواستند که به علی عَلَيْهِالسَّلَامُ کمک نشود!
و قد اغتصباه الخلافة رقة ولينا و خذلانا
و او تنها بمانند تا نتواند خلافت را بگیرد
و لا يرى عندهما خورا فأتبعا القرح بالقرح
و پیش آن دو، هیچگونه کمکی به علی عَلَيْهِاالسَّلَامُ و خاندان عصمت علیهمالسلام نشود و زخم پشت زخم بزنند. _یکضربالمثل در زبان عربی است_
ارزش فدک
و قلت لمتكلم من متكلمي الإمامية يعرف بعلي بن تقي من بلدة النيل[8]
و به متکلمی[9] از متکلمین امامیّه که به علیبنتقی معروف بود از اهل شهر نیل _در نزدیکی حلّه_ گفتم:
و هل كانت فدك إلا نخلا يسيرا و عقارا ليس بذلك الخطير
مگر فدک جایی نبود با تعداد درخت نخل کم ارزش و ملکی نبود که مهم باشد _که شیعیان روی آن اینقدر تأکید میکنند_
فقال لي ليس الأمر كذلك
پس به من گفت: اینطور نیست شما میگویید نیست.
بل كانت جليلة جدا
بلکه آنجا واقعاً با ارزش و بزرگ بود
و كان فيها من النخل نحو ما بالكوفة الآن من النخل
و نخلهای فدک مانند درختان نخل کوفه در زمان امروز است _منظور زمان حیات ابنابیالحدید در قرن ششم و هفتم_
و ما قصد أبو بكر و عمر بمنع فاطمة عنها إلا ألا يتقوى علي بحاصلها و غلتها على المنازعة في الخلافة
قصد ابوبکر و عُمر از منع حضرت زهرا عَلَيْهِاالسَّلَامُ برای این بود که علی عَلَيْهِالسَّلَامُ نیرو نداشته باشد تا با آنها در غصب خلافتی که انجام دادهاند، نزاع کند.
و لهذا أتبعا ذلك بمنع فاطمة و علي و سائر بني هاشم و بني المطلب حقهم في الخمس
و لذا به دنبال غصب فدک، منع کردند حضرت زهرا عَلَيْهِاالسَّلَامُ و امیرالمؤمنین عَلَيْهِالسَّلَامُ و سایر بنیهاشم و بنیالمطلب را از حقّ خُمس
فإن الفقير الذي لا مال له تضعف همته و يتصاغر عند نفسه
پس فقیری که مال ندارد، دیگر همّتش ضعیف است و پیش خود احساس کوچکی میکند
و يكون مشغولا بالاحتراف و الاكتساب عن طلب الملك و الرئاسة
و تمام همّتش این است که خرج خانوادهاش را تأمین کند و دیگر به فکر اینکه ریاست کند و مقامی پیدا کند، نمیافتد _البته در اینجا بر اساس سیاست ظاهری صحبت شده است_
آیا فاطمه عَلَيْهِاالسَّلَامُ راستگو نبود؟
و قال ایضا: و سالت علی بن الفارقی مدرس المدرسة الغربیة ببغداد
و همچنین ابنابیالحدید گفت: سوال کردم از علیبنفارقی مدرس مدرس غربیه در بغداد
فقلت له: اکانت فاطمة صادقة؟
پس به او گفتم: فاطمه _عَلَيْهِاالسَّلَامُ_ راست میگفت که فدک نحلهی ایشان بوده است؟
قال: نعم
گفت: بله
قلت: فلم لم یدفع الیها ابوبکر فدك و هی عنده صادقة؟
گفتم: پس چرا وقتی به ابوبکر گفت: فدک را به من بدهید، چرا ندادند در حالی او راستگو میدانست؟!
فتبسم ثم قال کلاما لطیفا مستحسنا مع ناموسه و حرمته و قلة دعابته
پس او تبسمی کرد و با اینکه مردی بود که کم شوخی میکرد و حرمتها را نگه میداشت و اهل ناموس بود، جملهای گفت. _ابنابیالحدید این جمله را نقل نکرده است_
قال: لو اعطاها الیوم فدك بمجرد دعواها لجاءت الیه غدا و ادعت لزوجها الخلافة
گفت: اگر آن روز فدک را به مجرد ادعا باز میگرداند، فردا میآمد و برای خلافت شوهرش ادعا میکرد
و زحزحته عن مقامه، و لم یکن یمکنه الاعتذار و الموافقة بشیء
و ابوبکر را از مقام خلافتش منع میکرد و اگر این کار را میکرد، ابوبکر دیگر عذری نداشت.
لان یکون قد اسجل علی نفسه بانها صادقة فیما تدعی کائنا ما کان من غیر حاجة الی بینة و لا شهود.
لذا نتواست مسجل کند که حضرت زهرا عَلَيْهِاالسَّلَامُ در ادعایش صادق است بدون اینکه احتیاج داشته باشد به بیّنه و شهود.
قال ابن ابیالحدید: و هذا کلام صحیح، و ان کان اخرجه مخرج الدعابة و الهزل، انتهی
ابنابیالحدید گفت: و این حرف درستی است و اگر چه او به شوخی این حرف را زد، ولی کلام خوبی است.
یعنی اگر سخن حضرت زهرا عَلَيْهِاالسَّلَامُ را قبول و تصدیق میکرد، بعد ایشان اگر برای خلافت شوهرش ادعا میکرد، دیگر نمیتوانست آن را رَد نماید.
بعد آقای انصاری میگوید: اقتضاء میکند امر خلافت و حکومت که با غصب فدک ظلم کنند به حضرت معصومه مظلومه عَلَيْهِاالسَّلَامُ که علی عَلَيْهِالسَّلَامُ و اولادش فقیر شوند و به سختی زندگی و معاش مبتلا شوند تا عموم مردم از آنها روی برگردانند و منحرف شوند و علی عَلَيْهِاالسَّلَامُ نتواند منازعه و جنگ در خلافت نماید و اعوان و انصار ایشان کم شود و امر خلافت را تسلیم ابوبکر و کسانی که با او هستند، نماند. قبض و بسط کارها هم در دست ابوبکر باشد و آن را همانگونه که میخواهند استفاده کنند و هر کسی را که خواستند از آن منع نمایند. خدا میداند که کار آنها در حال کفّار قریش چقدر اثر داشته است زیرا که گفتند:
{لا تُنْفِقُوا عَلى مَنْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ حَتَّى يَنْفَضُّوا[10]} مِنْ حَوْلِهِ[11]
وقتی پیامبر اکرم صَلَّىاللَّهُعَلَيْهِوَآلِهِ تشریف آوردند، کفّار گفتند: کمک و انفاق نکنید به کسانی که پیرامون پیامبر صَلَّىاللَّهُعَلَيْهِوَآلِهِ هستند تا که متفرق شوند. لذا عُمر هم این نظر را داشت که اگر فدک و عوالی در دست امیرالمؤمنین عَلَيْهِالسَّلَامُ و حضرت زهرا عَلَيْهِاالسَّلَامُ باشد، آنها نمیتوانند حکومت کنند. بنابراین فدک و عوالی را غصب کردند.
وَالْحَمْدُ للَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ
[1] من لا يحضره الفقيه، ج4، ص: 244، پاورقی 2
[2] بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج20، ص: 130
[3] بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج20، ص: 130
[4] ابن ابى الحدید مىنویسد: پس از درگذشت پیامبر _صَلَّىاللَّهُعَلَيْهِوَآلِهِ_، ابوبکر در نقل این حدیث متفرد بود و احدى جز او این حدیث را نقل نکرد. فقط گاهى گفته مىشود که مالک بن اوس نیز حدیث یاد شده را نقل کرده است. آرى، برخى از مهاجران در دوران خلافت عمر به صحت آن گواهى دادهاند؛ شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، ج16، ص: 227
[5] بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج29، ص: 194 و عوالم العلوم و المعارف والأحوال من الآيات و الأخبار و الأقوال (مستدرك سيدة النساء إلى الإمام الجواد، ج11-قسم-2-فاطمةس، ص: 633
[6] عِزّالدین ابوحامد عبدالحمید بن هبةالله (۵۸۶- بعد از ۶۵۶ق/۱۱۹۱-۱۲۵۸م) معروف به ابن ابی الحدید شاعر، ادیب و شارح نهج البلاغه است. او در فقه، شافعی و در کلام، معتزلی بود.
[7] شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، ج16، ص: 236
[8] النيل هنا: بليدة في سواد الكوفة؛ قرب حلة بنى مزيد.
[9] متکلم یعنی کسی بحث میکند در اعتقادات میکنند. ما همینک در میان مسلمانان دو تا علم داریم که بحث در اعتقادات میکند: 1. علم کلام 2. علم فلسفه؛ عرفان در واقع علم نیست بلکه حالت ریاضت است که اگر آن را نیز در نظر بگیریم میشود: سه تا علم.
تفاوت علم کلام و فلسفه: کلام مربوط به هر دینی است یعنی ما الان کلام یهودی، مسیحی، اسلامی داریم اما فلسفه عمومی است.
مثالی برای علم فلسفه: به طور مثال اگر ما در بحث خدا شناسی یا علّت و معلول در میان مسیحیان و یهودیان و مسلمانان بحث شود، فلاسفه فارق از اعتقادات دینی بحث میکنند. اما علم کلام مباحث عقلی است با توجه به مطالبی که در هر دینی وارد شده است.
[10] المنافقون (63) آیه 7
ترجمه: به كسانى كه نزد پيامبر خدايند انفاق مكنيد تا پراكنده شوند.
[11] صحیح بخاری جلد2، صفحه 189