به نام خداوند همه مِهر مِهروَرز
معاملهی پرسود
در سالهایی که پیامبر صلّی الله علیه و آله در شهر مدینه بودند یک روز مردی به نزد آن حضرت آمد و از همسایهی خود به ایشان شکایت کرد. رسول خدا صلّی الله علیه و آله که همیشه مسلمانان را به حقوق برادر مسلمان و همسایهی خود توصیه مینمودند، بسیار غمگین شدند و ماجرا را از مرد سوال کردند.
مرد این گونه تعریف کرد: «شخصی فقیر ولی آبرومند هستم و اهل و عیال و فرزندان بسیار دارم. در همسایگی ما مردی ثروتمند و مسلمان زندگی میکند. شاخهی یکی از درختان خرمای خانهی او از روی دیوار به سمت خانهی من کج شده و در حیاط خانهی من قرار گرفته است. همسایهی من هر بار به بهانهی چیدن خرماها بدون اجازه وارد حیاط خانهی من و حریم اهل بیت من میشود. گاهی تعدادی خرما به حیاط من میافتد و کودکان خردسال من خرماها را برداشته و در دهان میگذارند. همسایهی من بسیار عصبانی شده و کودکان را دعوا میکند و حتی چند بار به حیاط خانهی من آمده و انگشت در دهان طفلان من کرده و خرما را از دهان ایشان خارج میکند. به دنبال راه چاره به نزد شما آمده ام شاید بتوانید کمکم کنید.»
مرد این گونه تعریف کرد: «شخصی فقیر ولی آبرومند هستم و اهل و عیال و فرزندان بسیار دارم. در همسایگی ما مردی ثروتمند و مسلمان زندگی میکند. شاخهی یکی از درختان خرمای خانهی او از روی دیوار به سمت خانهی من کج شده و در حیاط خانهی من قرار گرفته است. همسایهی من هر بار به بهانهی چیدن خرماها بدون اجازه وارد حیاط خانهی من و حریم اهل بیت من میشود. گاهی تعدادی خرما به حیاط من میافتد و کودکان خردسال من خرماها را برداشته و در دهان میگذارند. همسایهی من بسیار عصبانی شده و کودکان را دعوا میکند و حتی چند بار به حیاط خانهی من آمده و انگشت در دهان طفلان من کرده و خرما را از دهان ایشان خارج میکند. به دنبال راه چاره به نزد شما آمده ام شاید بتوانید کمکم کنید.»
رسول خدا بسیار غمگین شدند. پس به نزد صاحب درخت رفتند و به او فرمودند: «این درختت که شاخه اش به سمت خانهی همسایه کج شده به من میدهی تا در مقابل آن، درخت خرمایی در بهشت از آن تو باشد؟» مرد گفت: «من نخل های بسیار دارم ولی هیچکدام به خوبی این درخت نیست.»
رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمودند: «در مقابلش باغی در بهشت به تو میدهم» اما مرد نپذیرفت. یکی از اصحاب رسول خدا صلّی الله علیه و آله به نام ابود حداح که شاهد این گفتگو بود به نزد مرد طمع کار رفت و به او گفت: «فلان درخت را به چه قیمتی به من میفروشی؟»
مرد که بسیار طمع کار بود گفت: «محمد صلّی الله علیه و آله میخواست در مقابل این درخت درختهایی در بهشت به من بدهد و من نپذیرفتم چون خرمای آن بسیار لذیذ است. این درخت را تنها در ازای چهل نخل به تو میفروشم.»
ابود حداح با تعجب گفت: «چه بهای سنگینی برای یک درخت کج شده مطالبه میکنی؟ ولی قبول میکنم.»
پس ابودحداح معامله را حضور شاهدان به ثبت رسانید و آن گاه به محضر پیامبر آمد و عرض نمود: «یا رسول الله درخت خرما را خریدم و آن را تقدیم مبارکتان میکنم. تقاضا دارم آن را از من بپذیرید.»
رسول خدا صلّی الله علیه و آله بسیار شادمان شدند و فرمودند: «ای ابو دحداح! نه یک باغ بلکه تعدادی از باغهای بهشت در اختیار توست.»
پس حضرت محمد صلّی الله علیه و اله به سراغ مرد فقیر رفتند و به او فرمودندکه این درخت از آن تو و فرزندان تو است.»
پی نوشت: بحار الأنوار (ط - بيروت)، جلد۲۲، صفحه ۶۰