به نام خداوند همه مِهر مِهروَرز
این نامه را برای تو مینویسم پدرم؛ مهدی جان!
میدانی؛ گوش زمان پُر است از صدای غیر تو، از دنیا، از آوای ناخوش غنا، از نجواهای شیطانی. اما تو آخرتی، تو مِهری، مهتابی، نوری. اما گوش زمان هنوز نوای دل انگیز تو را نشنیده است.
ساعت شماطه دار نیز خوابیده. برای چه کسی ناز و عشوه کند؟! برای منتظرانی که آوای انتظار را به زبان سر دادهاند نه به قلب؟! که اگر خالصانه بود، سالها بود که از دستان تو عشق را مینوشیدیم.
حتی گلهای گلدانهای لب طاقچهی اتاق من هم، با خودشان نیز قهر کردهاند. میبینی؟! زندگی به کام همه تلخ شده است. حتی به کام گلهای بیچارهی من. این روزها، دیگر چهار فصل نداریم. تمام سال، زمستان است. زمهریر بستهایم از سردی عاطفهها، از بیتفاوتیها، از نیامدنت، نبودنت به عیان.
تو امّا تنها کسی هستی که پس از هزار و اندی سال، هنوز دلسرد نشدهای و به بودنت، به خوبیهایت، به مِهر ورزی و مهربانیت، به سر زدن به شیعیانت ادامه دادهای. راه را گم کردهاند این ثانیههای بیتاب. جز خودت از کسی کار بر نمیآید. باید زمانی درنگ کنی سر این هزار راهی دنیا تا ثانیهها به تو برسند.
بس است این همه استیصال. سر گیجه گرفتیم از بس دور گناهانمان چرخیدیم. اینک به یک صندلی امن محتاجیم تا آرامشمان باز گردد. کنار پنجره، بی امان منتظر پاسخ گرمت هستم.
والسّلام...
با آرزوی قبولی طاعات و عبادات شما همراهان عزیز، دعوت میکنیم که صدوشصتونهمین شماره مجله الکترونیک ۱۸۴۱را مطالعه نمایید.
میدانی؛ گوش زمان پُر است از صدای غیر تو، از دنیا، از آوای ناخوش غنا، از نجواهای شیطانی. اما تو آخرتی، تو مِهری، مهتابی، نوری. اما گوش زمان هنوز نوای دل انگیز تو را نشنیده است.
ساعت شماطه دار نیز خوابیده. برای چه کسی ناز و عشوه کند؟! برای منتظرانی که آوای انتظار را به زبان سر دادهاند نه به قلب؟! که اگر خالصانه بود، سالها بود که از دستان تو عشق را مینوشیدیم.
حتی گلهای گلدانهای لب طاقچهی اتاق من هم، با خودشان نیز قهر کردهاند. میبینی؟! زندگی به کام همه تلخ شده است. حتی به کام گلهای بیچارهی من. این روزها، دیگر چهار فصل نداریم. تمام سال، زمستان است. زمهریر بستهایم از سردی عاطفهها، از بیتفاوتیها، از نیامدنت، نبودنت به عیان.
تو امّا تنها کسی هستی که پس از هزار و اندی سال، هنوز دلسرد نشدهای و به بودنت، به خوبیهایت، به مِهر ورزی و مهربانیت، به سر زدن به شیعیانت ادامه دادهای. راه را گم کردهاند این ثانیههای بیتاب. جز خودت از کسی کار بر نمیآید. باید زمانی درنگ کنی سر این هزار راهی دنیا تا ثانیهها به تو برسند.
بس است این همه استیصال. سر گیجه گرفتیم از بس دور گناهانمان چرخیدیم. اینک به یک صندلی امن محتاجیم تا آرامشمان باز گردد. کنار پنجره، بی امان منتظر پاسخ گرمت هستم.
والسّلام...
با آرزوی قبولی طاعات و عبادات شما همراهان عزیز، دعوت میکنیم که صدوشصتونهمین شماره مجله الکترونیک ۱۸۴۱را مطالعه نمایید.