به نام خداوند همه مِهر مِهر وَرز
پشت گرمي
با هم وارد شرکت شديم. طبقه ي هفتم. از آسانسور خارج شديم. به سمت اتاق مدير بازرگاني شرکت حرکت کرديم.
منشي گفت: «منتظر شما هستن. بفرماييد داخل.» وارد که شديم، من نشستم مقابل آقاي مدير. با اعتماد به نفس خوبي صحبت رو شروع کردم.
قرارداد رو همون جا بستيم و اومديم بيرون. من در پوست خودم نمي گنجيدم؛ بستن قرارداد همکاري با اين شرکت معروف؟!! يک موفقيّت بزرگ و البته پورسانت حسابي!!! توي ماشين گفت: «چطور بود؟» گفتم: «استرس داشتم، اما نه به اندازه ي دفعه ي قبل! اين که شما باهام بودين بهم قوّتِ قلب مي داد.
وقتي استرس مي گرفتم زير چشمي که به شما نگاه مي کردم، نيروي دوباره پيدا مي کردم. همين که احساس مي کردم اگه يه وقت خراب کنم، شما وارد گود مي شيد و من رو کمک مي کنيد؛ آرامش داشتم. کاش در مذاکرات بعدي با شرکت هاي ديگه هم اين حضور شما با من ادامه پيدا کنه.»
گفت: «اولاً، مي دوني که اين بار هم فقط براي اين باهات اومدم که بهِت ثابت کنم مي توني و فقط بايد آرامش داشته باشي. ثانیاً، مي خوام يه نکته ي مهم رو بهت تذکر بدم. يادته ديروز ظهر، بعد از نماز به من گفتي که اعتماد به نفس نداري که هرجايي امام زمان عجّل الله تعالي فرجه و دين خدا رو تبليغ کني يا ازَش دفاع کني؟ يادته گفتي مي ترسم خراب کنم؟ يه چيزايي بلدم اما وقتي مي خوام حرف بزنم دچار استرس مي شم؟ خب! حالا؛ من در کارَم مسلط تر هستم يا خدا و امام زمان عجّل الله تعالي فرجه ؟ من بهتر مي تونستم اشتباهاتِت رو اصلاح کنم يا خدا و امام زمان عجّل الله تعالي فرجه ؟
مگه آيات قرآن به ما نمي گن که خدا از رَگ گردن به ما نزديک تره؛ «وَ نَحنُ أقرَبُ إلَيهِ مِن حَبلِ الوَريدِ»؟ مگه اعتقاد نداريم که امام زمان عجّل الله تعالي فرجه، لحظه اي از کمک رساني و يادِ ما غافل نيستند؟ مگر پيامبر صلّي الله عليه و آله در خطبه غدير نفرمودند: «وَ انصُر مَن نَصَرَهُ»؟
مطمئن باش وقتي داري واسه ي خدا کار مي کني خدا کمکت مي کنه.
پس تبليغ کن، دفاع کن و همواره ياري خداوند رو در کنار خودت ببين و دستِ يداللّهي امام زمان عجّل الله تعالي فرجه رو روي شونه هات حس کن.»