به نام خداوند همه مِهر مِهر وَرز
کمک خدا یا بنده؟
وضعیت معیشت مردم روستا خیلی سخت شده بود و تقریباً همه ی اهالی از خشکسالی ضربه خورده بودند.
سید محمد حسین هم که فقط از اون یه تیکه زمین زراعی که داشت، امرار معاش می کرد، از این قاعده مستثنی نبود. معمولاً مردای روستا، عصر ها در میدان ده دور هم جمع می شدند و با هم صحبت می کردند. همه از وضعیت موجود ناراحت بودند و از مشکلات و گرفتاری هایشان حرف می زدند.
این وسط فقط سید محمد حسین بود که یه تبسم ملایم روی لب هایش بود و در حین گوش دادن به حرف های تیمور که از گله دارها و زمین دارای روستا بود، مدام
می گفت: ان شاء الله درست می شه، ان شاء الله خدا خودش رحم می کنه! ان شاء الله....
تیمورخان که انگار از این متانت و آرامش آقا سید کلافه شده بود، گفت: سید! مگه محصول شما در این خشکسالی از بین نرفته؟
سید گفت: بله، تقریباً بیشتر محصول من هم مانند بقیه ی اهالی از بین رفت. چطور تیمورخان؟
تیمور خان که انگاری نتونسته بود برای معمای ذهنش، جوابی پیدا کنه دوباره پرسید: آقا سید پس شما چطوری زندگیت را می چرخونی؟
سید محمد حسین با لبخند گفت: این خداست که روزی رسونه، خودش کمک می کنه!
تیمور دوباره پرسید: سید جان! طفره نرو! راستشو بگو، آخه توی این شرایط شما چه طور از پَس مخارج برمی آیی؟
آقا سید دوباره گفت: کمی قناعت می کنیم، خدا هم نمی گذارد دستمان خالی بماند!
تیمور باز با کنایه ی بیشتر ادامه داد: نکنه سید نمی خواهی لو بدهی! آقا جان بگو چطور میشه که توی این شرایط، شما خیلی از مشکلاتت نمی نالی؟ حتماً از جایی کمکی بهت می رسه!
سید کمی تأمل کرد و گفت: باشه، حالا که اصرار می کنی بهت می گم. یه مرد یهودی هست که از بعدِ خشکسالی در مخارج زندگی به من کمک می کنه و هر ماه مقداری پول برای من می فرسته.
تیمور خان به مانند یک فاتح از جا پرید و دست هایش را به هم زد و با صدای بلند شروع به خندیدن کرد و رو به بقیه اهالی گفت: دیدید! من گفتم که حتماً یه داستانی هست!
آقا سید محمد حسین چهره اش در هم رفته بود؛ با لحن متأثری رو کرد به تیمور و گفت: تیمورخان! یعنی خدای بزرگِ کریم در پیش چشم تو به اندازه ی یک فرد یهودی قدرت و اعتبار نداشت؟
تیمور با تعجب به سید نگاه کرد و گفت: یعنی چی؟
سید ادامه داد: مرد حسابی؛ من تو جوابت چند بار گفتم که این خداوند است که رزق ما را می دهد، این خداست که نمی ذاره ما شرمنده ی اهل و عیالمان بشیم، این خداست که کمک حالمونه، اما تو از من قبول نکردی، اما به محض این که گفتم: یه یهودیه به من کمک می کنه، فوری قبول کردی! این یعنی که تو قدرت یک بنده رو بیشتر از خدا می دونی.....