به نام خداوند همه مِهر مِهر وَرز
بي انصافي
توی خونه نشسته بودم. ناگهان طوفان شد. هوا بهم ریخت. ترسیده بودم. شروع کردم به استغفار. آخه هر وقت اوضاع هوا اینجوری میشه، یاد قیامت می افتم. یاد خدا. جالبه تو این جور مواقع شروع می کنم به استغفار و طلب آمرزش از خدا به خاطر گناهام.
ما آدما فقط زمانی که احساس ناامنی و ترس می کنیم، یاد خدا میفتیم. وقتی حس می کنیم که جونمون در خطره، حس می کنیم شاید اتفاقی بیفته، تازه یادمون میفته که یه خدایی هم داریم. چقدر بده که یادمون بره صاحب این بدنمون، مالک این بدنمون، خودمون نیستیم.
چقدر بده که یادمون بره اون بالا یه کسی هست که خالق ماست که همیشه مدیون الطافشیم که بی دریغ بر سرمون باریده می شه.
این نهایت بی انصافی ماست. نهایت نامهربونیه که مهربونیِ یه نفر یادمون بره. تازه، اکثر مواقعم اتفاقای خوشایندی که واسمون پیش میاد رو از جانب خودمون
می بینیم نه او.
طوفان، فرو نشسته بود. مشغول کارام شده بودم و باز غفلت اومد سراغم. من ازین غفلت متنفرم. خدایا بازم نشونه و تلنگر می خوام.
من غافلم اما تو هوامو داشته باش.