به نام خداوند همه مِهر مِهر وَرز
شوک
تو خیابون در حال قدم زدن بودم و با خودم فکر می کردم که خدایا آخه کجای زندگیم درسته؟ کدوم حاجتم براورده شده؟
کِی منو نیگا می کنی؟ با این فکرا در حال کلنجار رفتن بودم و در حال رد شدن از خیابون بودم. نفهمیدم اون ماشین کِی و از کجا ظاهر شد.
با فاصله ی میلی متری و با سرعت خیلی زیاد از کنارم رد شد. نمی دونستم چی کار کنم؟ فقط هرطور بود خودمو به اون دست خیابون رسوندم.
گوشه ی پیاده رو نشستم. انگار تو شوک بودم. تمام بدنم می لرزید. نمی دونستم به کدوم یکی ازون افکاری که ناگهان بعد از اون اتفاق، بهم هجوم آورده بودن، فکر کنم. به این که چه خطر بزرگی از سرم رفع شد؟ به این که چرا این اتفاق افتاد؟
به این که چرا باید هم زمان با اون افکار نادرست راجع به خدا این حادثه پیش بیاد؟ نمی دونستم به چی فکر کنم؟
بعد از گذشت زمانی که دقیقاً نمی دونستم چه قدر بود، کمی آروم شده بودم. فکر کردم به اتفاقی که افتاد. خدا بهم نشون داده بود که من هستم.
نَحنُ اقرَبُ الیهِ مِن حَبلِ الوَرید. من از رگ گردن بهتون نزدیکترم. اون فقط یه تلنگر بود که من بفهمم خدا بیادمه. خدا حواسش به من هست.
این که یادم بیفته، کم از این خطرا نبوده که از سرم رفع شده و من حضورشو کنارم نفهمیدم و نفهمیدم که اون بوده که بلا رو از سرم دفع کرده.
تو روایات هست که خدا دعاهایی که می کنید و مستجاب نمیشه رو به چند طریق و در چند جا اجابت می کنه؛ یا بلایی دنیایی به واسطه ی اون دعا از سر آدم رفع میشه، یا دم مرگ به فریاد آدم می رسه، یا در برزخ، یا در حساب و میزان و سر پل صراط.
[ اجابت دعا همیشه اون جور و اون چیزی نیست که ما فکر می کنیم].