به نام خداوند همه مِهر مِهر وَرز
پشت فرمون بودم و تو خیابون با سرعت حرکت می کردم. همیشه به دست فرمون خودم مطمئن بودم و حتی پیش همه از خودم تعریف می کردم.
تو اون لحظه هم داشتم به همین مسئله فکر می کردم. داشتم به مسیرم ادامه می دادم.
اواسط مسیر بودم که ماشین کناری وسط اتوبان ازم یه سوال پرسید. زمانی که خواستم جواب بدم از سمت جلو غافل شدم.
و ناگهان باتوجه به سرعتی که داشتم کنترل ماشین از دستم خارج شد. ماشین تو اتوبان به حالت عجیبی شروع کرد به راست و چپ شدن.
انگار که در حال انجام حرکات نمایشی بودم. به شدّت ترسیده بودم. بعد از زمانی ماشین تقریبا به حالت اولیه در اومد.
وقتی از آینه جلو به پشت سرم نگاه کردم دیدم ماشینا ازم فاصله گرفته بودن.
هروقت به اون اتفاق فکر می کنم حالم خیلی بد میشه. خدا در عین حال که هوامو داشت و نذاشت حادثه ای رخ بده، اما اون روز چوب قشنگی بهم زد.
این که مغرور نشم به نعمتی که بهم داده. به استعدادی که دارم. این که خودمو بالا نبینم.
این که بدونم یکی هست که خالق منه و من در مقابلش ذره ای هم نیستم.
باید حواسمون جمع باشه که هرچی داریم به خاطر خداست. از خدا داریم و فقیر درگاهش هستیم.
سبحانَ رَبّیَ الاعلی وَ بِحَمدِه