به نام خداوند همه مِهر مِهر وَرز
گوشه ی خیابان نشسته بود، چهرش پیدا نبود. چون چادر را روی صورتش کشیده بود. ازتمام بدنش تنها دستی پیدا بود که محبت و سخاوت مردم رو گدایی می کرد. آیا واقعاً محتاج بود؟! واقعاً مشکل داشت که اینجوری آبروشو به راحتی زیر پاش لگد مال کرده بود؟!
جداً تو مشکلات مردم نیستیم. ایشالا خدا اگه حقیقتاً محتاجه کمکش کنه.
[با خودم گفتم وقتی امام زمان علیه السلام بیاد، دیگه هیچ محتاجی نیست. پولو میگردونن دور جهان، اما هیچ نیازمندی رو پیدا نمی کنن که بهش کمک کنن.]
زن بیچاره تو دلش چی می گذشت؟! عابرا بی تفاوت از کنارش رد می شدن. حتی شاید خودِ منم همینطور و اون تشنه ی یه جرعه توجّه بود بی شک.
اما خب چه میشه کرد؟! اعتماد مردم سلب شده ازینجور آدما که نکنه دروغ بگن. نمی دونم. نمی دونم.
با خودم گفتم الان امام زمان علیه السلام حتی داره واسه مشکل این زن دعا می کنه. دلش خونه از اینهمه مشکلات شیعیانش.
ولی باید بدونیم که خودمون غافلیم از این خورشید پشت ابر. شاید اگه این زنم یکم توجّه داشت به این قضیه، به حضور امام زمان علیه السلام کنارش، شاید که نه قطعاً روزیشو یه جور دیگه می طلبید. اونم از خدا. اونم از امام زمان علیه السلام. نه از مردم و غیر خدا. نه با زیر سوال بردن آبروی خودش.
آره این شده وضعمون. امام زمان علیه السلام؛ بابای دلسوز تر از مادر؛ خودت نظر لطف و عنایتت رو از رو ما برندار و ما رو آگاه کن به حضورت کنارمون.
توی موج ابر و باد یه روزی مهدی میاد...